آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

معرفی کتاب اتومبیل خاکستری نوشته‌ی آلکساندر گرین

پدرام عسکری

چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۳

(4 نفر) 5.0

آلکساندر گرین Alexander Grin

آمده است که حادثه‌ای برای فیلیپو توماسو مارینتی موجب شد تا او مانیفست فوتوریسم را بنویسد.

این حادثه از این قرار بوده که روزی مارینتی برای تصادف نکردن با دوچرخه‌ای مجبور می‌شود که فرمان ماشینش را بپیچاند و بر اثر این پیچش ماشین او در گودالی عمیق می‌افتد. همین تصادف کهن و نو بود که باعث شد مانیفست یازده‌بندی فیلیپو توماسو مارینتی در پنجم فوریه‌ی 1909 منتشر شود. جنبشی که از ایتالیا شروع شد و دامنه‌اش تا روسیه رسید. البته که عمری کوتاه داشت اما از خود تأثیرها بر جای گذاشت. آلکساندر گرین، نویسنده‌ی روسی، یکی از همین افراد بود که کمابیش تحت‌تأثیر فوتوریست‌ها شد. اتومبیل خاکستری از درگیری گرین با مکتب فوتوریسم و البته اکسپرسیونیسم خبر می‌دهد. این تلاقی در ذهن گرین البته عجیب نیست. در شرایطی که جهان جنگی مهیب را از سر گذرانده بود، اکسپرسیونیسمِ بدگمانْ سینمای آلمان را درگیر خود کرده بود و تکنولوژیِ روز هم در تلاش بود تا کل جهان را درنوردد. فوتوریسم شالوده‌ی خاصی داشت. هنجارشکن بود و سریع. شتابان به‌سوی جلو حرکت می‌کرد. شاید حتی گاهی بی‌رحمی از خود بروز می‌داد. اما هرچه که بود فوتوریسم با تمام سرعتش در جایی متوقف شد و شعله‌هایش دیگر زبانه نکشیدند.

رفتن یا بردن؟

اتومبیل خاکستری آلکساندر گرین داستان خاصی دارد. شبیهش را در جایی نمی‌توان پیدا کرد. حتی می‌شود گفت که باب طبع خیلی‌ها نیست و رهاوردِ کوتاهِ خوش‌خوانی از سرزمین تزارها نیست. روایت گرین روایت پیچیده‌ای البته نیست. روایت او در مورد مخترعی است نسبتاً عجیب‌وغریب ـ تا حد زیادی دانشمندمآب است ـ که سودای عاشقانه‌ای باعث شده تا تمام هم‌وغم وی معطوف به دختری شود، دختری که در سراسر قصه آن‌چنان احترامی برای مخترع قصه‌ی ما قائل نیست اما آن‌قدر هم واضح آن را بروز نمی‌دهد. در تمام قصه همین است. آنچه که باعث پیچش در قصه‌ی آلکساندر گرین می‌شود نگاه خاص راوی او به جهان است. نگاهی که چه در بازی ورق تمایزش را می‌توان یافت و چه در نگاه او به جهان اطرافش می‌توان دید. در تکه‌ای از داستان، نگاه خاص راوی در شکل نگاهش به پدیده‌ی تکنولوژی و سرعت مؤید این مسئله است:

“این‌جا در دو طرف خیابان صف‌ طولانی اتوموبیل به چشم می‌خورد. هرازگاهی یکی از اتوموبیل‌ها بوق‌زنان می‌پیچد و از صف خارج می‌شود، گاز می‌دهد و گردوخاکی به پا می‌کند و غرش‌کنان در دوردست ناپدید می‌شود. هربار که این صحنه را می‌دیدم موجودی بیگانه و وقیح و گستاخ را درونم حس می‌کردم که اهدافی ناشناخته در سر می‌پروراند. معمولاً داخل محفظه‌ی مستطیلی این ماشین‌های دیوانه مملو از آدم‌هایی بود که مسیرشان را به اختیار خود انتخاب کرده بودند، اما مشاهده منطق خاص خود را دارد و با منطق انتزاعی متفاوت است. گاهی نمی‌توانستم با خودم بگویم: «آن‏ها می‌روند.» در عوض می‌گفتم: «آن‌ها را می‌برند.»”

او می‌داند که بشر در چه جایگاهی می‌رود که قرار گیرد. مخترع لازم نیست که زور بزند تا این را بفهمد. او می‌تواند با اختراعاتش این را اثبات کند. او می‌داند که آدمی قرار است که مِن‌بعد بَرده شود. البته که نمی‌داند کجاست اما در فراز پایانی کتاب، در معیت معشوق خود، تلاش می‌کند تا کنکاشی در این رفتن داشته باشد. آن‌ها برده می‌شوند. این آن‌هاست که مهم است. راوی هرکه باشد خود را هنوز از این تبار نمی‌داند. او دوست دارد که رفتنی باشد و نه بردنی. او در سلک کسانی پای می‌گذارد که عاشق سرعت جهان جدید شده‌اند اما دل‌بستگی‌شان به زمان قدیم هنوز پاره نشده است. همین دوگانه آزارشان می‌دهد. معشوق برای او همان نوستالژیای قدیم است، با این‌که خود دختر آن‌چنان رنگ‌وبویی از این نوستالژیا را همراه با خود نمی‌آورد. اگر دقیق‌تر به قضیه‌ی مخترع عجیب‌وغریب نگاه کنیم، شمه‌ای از داستان فابیان اریش کستنر را می‌بینیم. در فابیان، قهرمان قصه اپیزودیک با مردمان مختلف در مکان‌های مختلف روبه‌رو می‌شد و همین موجب چرخش‌های مهمی در شخصیت او شد. در اتومبیل خاکستری هم چنین چیزی را می‌توان یافت. مخترع در برابر شخصیت‌های مختلفی می‌نشیند. با آن‌ها حشرونشر می‌کند و درنهایت فرسوده‌تر از گذشته به پایان می‌رسد. در اصل، مخترع بحران هویت خاصی را تجربه می‌کند که احتمالاً جز کسانی که در دهه‌های 1920 و 1930 بوده‌اند نمی‌توانند درکش کنند. تغییراتی بزرگ در راه بود. از دولت تا منش مردم و شیوه‌ی زندگی‌شان. از دولت بسته‌ای حرف می‌زنیم که در خود تولیدات شگرفی را می‌خواهد ایجاد کند. شوروی دهه‌ی 1920 عجیب‌ سرزمینی است. آلکساندر گرین با دریافت تمامی این اِلِمان‌هاست که داستانی کمابیش خاص را می‌آفریند. شخصیت او آینه‌ی تمام‌نمایی است از آن‌دست اشخاصی که در آن زمانه جور دیگری می‌توانستند و می‌خواستند که ببینند. داستان اتومبیل خاکستری داستان انتخاب‌های خاص است برای آدم‌های خاص در زمانه‌های خاص. آنهایی که سفری پرپیچ‌وخم را شروع می‌کنند، سؤال می‌کنند و در ارزش‌گذاری نمی‌کنند.

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

مُهر پستی ونیز

مُهر پستی ونیز

معرفی کتاب هتل شبح‌زده نوشته‌ی ویلکی کالینز

به موسم بهار سراغ ما را بگیرید

به موسم بهار سراغ ما را بگیرید

معرفی کتاب چهار سرباز نوشته‌ی اوبر مینگارللی

تن تن و هرژه

تن تن و هرژه

درباره‌ی هرژه و آفرینش ماجراهای تن تن

کتاب های پیشنهادی