اوراد نیمروز رمانی متفاوت از منصور علیمرادی است که به تازگی در جشنوارهی ادبی مشهد و جایزهی ادبی جلال آل احمد برگزیده شده است.
منصور علیمرادی پژوهشگر فرهنگ عامه و شفاهی است و یکی از حوزههای اصلی کار او، ثبت فرهنگ شفاهی است. او از این پشتوانهی غنی پژوهشی به خوبی برای بهرهمندی نثر خود در داستاننویسی استفاده کرده است. ثبت تصاویر شگرف و توصیف تصاویر به شیوهای بدیع از توانمندیهای قلم اوست. او میتواند از تصویری یکسان بارها و بارها توصیفی بدیع ارائه کند چنان که هربار حسی نو در خواننده ایجاد کند. به طور مثال در این کتاب، اوراد نیمروز، بارها از طلوع و غروب خورشید سخن گفته است بدون آنکه تکراری در توصیف این پدیدهی تکراری هر روزه باشد:
« از خواب غروبگاهی که بیدار شد، نیمی از سکهی مسین خورشید در قلک کلوت ته کویر گیر کرده بود. گسترهی بیمرز دشت ابهتی محزون داشت. دستهای از انوار طلایی روی دریاچه بازی میکردند و رنگ خاک در دوردستها به سرخی میزد. سایهی ماهور روی آب دراز میشد و خورشید سرخ، وقاری داشت.»[1]
« آفتاب پشت کوه خواجه ملک محمد گیر کرده بود. تیغههای طلایی نور از نوک کوه قله بیرون زده بود. ستارهای کمجان از قافلهی ستارگان شب پیش در سینهی چپ آسمان جا مانده بود. بوی خنک یونجه با باد از دره میآمد.»[2]
در سراسر کتاب چنین توصیفات بدیع و تازهای بسیار به چشم میخورد.
فضای کتاب، فضایی متفاوت با دیگر آثار ادبی است. داستان در کویر میگذرد. موقعیت مکانی مهجوری که کمتر نویسندهای توان گذر از زمین برهوت و بیآب و علفش را دارد. کویر علاوه بر موقعیت مکانی، کنشمند و تاثیرگذار است. بخشی از قصه است که چیزی نمیتواند جایگزین آن باشد. پیشبرندهی داستان است.
فضای اثر با دیگر آثار خود نویسنده نیز متفاوت است. آثار این نویسنده، منصور علیمرادی، در دستهبندیهای ادبی، جزو ادبیات اقلیمی جایگذاری میشوند. آداب و رسوم، فرهنگ و زبان مردم بومی و اقوام، به درستی با نثری شیوا و لذتبخش نشان داده شده است. در این کتاب اما، خبری از زبان و آداب و رسوم قوم خاصی نیست. همه چیز برساخته است. تاریخ، زمان، اسطوره، آداب و رسوم و زبان، همه چیز متعلق به داستان است. در بستر داستان است که همه چیز ساخته شده و جهانی ساخته است استوار از جمیع تاریخ، جغرافیا و اسطوره.
کتاب از حضور تاریخ سرشار است. داستان، داستان تاریخخواندهای است که تاریخ چنان مسحورش کرده است که در جست و جوی آثار به جامانده از تاریخ پا در قلب لوت میگذرد. لوتی که برساخته است و نسبتی با لوت حقیقی ندارد. او در جست و جوی قبری است از پسر یعقوب لیث صفار. در پی روستایی در میان کویر. روایت آمیخته است با زندگی او در تهران، درگیریهای زناشویی و دغدغههای زندگی مدرن. او در تعارض و تقابل مدرنیته و بدویت در جنگ و گریز است. از مدرنیته گریخته و این فاصله، او را بیش از پیش خواهان مدرنیته میکند و در نهایت گرفتار ابدی بدویت میماند.
از نقاط پررنگ نثر نویسنده توصیفات دقیق و رسا از فضا و روایت است. نثر چنان قدرتمند است که تصویری بدون نقص در برابر خواننده رسم میکند:
« دهانش باز مانده بود، پلک نمیزد، جادو شده بود. ناگهان متوجه جنبشتی شد بر گردهی تپهی شنی. لایهای از شن سرریز کرد و خطی در کمر تپه افتاد. ماری بزرگ، که حدود چهار گز درازا داشت در حالی که سرش را راستاراست بالا گرفته بود و با زخمههای ساز به چپ و راست تکان میداد، در سینهی شن پیچ میخورد و بالا میرفت.»[3]
کتاب اوراد نیمروز، نوشتهی نویسندهای توانا در ساخت تصاویر ذهنی بدیع و برقراری رابطهی حسی جدید با عواطف خواننده است. کتاب برای رهایی از فضاهای تکراری رمانها و داستانها مناسب است. فضایی که امکان خوانش و تجربهی آن در کمتر رمانی دست میدهد. دایرهی بالای واژگانی و ساختهای جدید واژه نیز حلاوت و شیرینی دو چندانی به نثر کتاب بخشیده است.
[1]- (علیمرادی، 1398: 33)
[2]- (علیمرادی، 1398: 119)
[3]- (علیمرادی، 1398: 104)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.