خانهام آتش گرفتهست به قلم نویسندهی شهیر شیلیایی، آریل دورفمن، مشتمل بر ده داستان کوتاه است. این داستانها رنگوبوی مشابهی دارند و طنینانداز یک صدا هستند. شخصیتها از حکومت ظالمانهی دیکتاتور شیلیایی، آگوستو پینوشه، کشتار و سرکوب مداوم به ستوه آمدهاند و بهدنبال روزنهای از امید و رهایی میگردند. این اثر یک سال بعد از برکناری پینوشه از قدرت نوشته شده و در سال 1402 با ترجمهی زرین جوادی، به کوشش نشر هیرمند در ایران منتشر شده است.
خلاصهای از داستانها
خانهام آتش گرفتهست روایت زندگی انسانهایی است که در دورهی تاریک و سیاه حکومت پینوشه در منجلاب ترس و خفقان دستوپا میزنند. داستانهای کتاب عبارتاند از «بررس»، «ستون دلشکستگان»، «محفل خانواده»، «قلمرو کسبوکار»، «خانهام آتش گرفتهست»، «گذرگاهها»، «مشاوره»، «خرابه»، «غول» و «پدرخوانده». در این بخش خلاصهای از چند داستان مجموعه را شرح میدهیم.
در داستان «بررس» که یکی از جالبترین داستانهاست، ماجرای برخورد یک سانسورچی سختگیر و برجسته با رمانی سیاسی بهنام «چرخش» روایت میشود؛ رمانی که طبق قوانین حکومت بدون تعلل باید مهر ممنوعیت میخورد، اما چیزی باعث تعلل دون آلفونسو میشود و آن نزدیکی شخصیتهای کتاب به خود و اطرافیانش است. گویی کاراکتر اصلی رمان چرخش، خوسه کوردوبا، خودِ آلفونسو است. تصویری که رمان از زندگی مردم نشان میدهد، آشفتگی و تشویش بیسابقه و عجیبی در آلفونسو ایجاد میکند. بررس روایت تحول یکی از کارکنان حکومتی است که ترس را از بین میبرد و زمانی که نویسندهی رمان کوچکترین امیدی به انتشار اثرش ندارد، روزنهای کمسو به رویش میگشاید.
دعوا و اختلاف سلیقه در زندگی زناشویی امری طبیعی و گذراست، اما زمانی که این اختلافات وارد حوزهی عقاید میشود، به همان اندازه طبیعی و گذرا خواهد بود؟ این موضوع در داستان «ستون دلشکستگان» و در قالب نامه بیان میشود. زنی وطنپرست و موافق حکومت پینوشه که از فعالان سیاسی محلهاش بهشمار میرود و در مقابلْ شوهرش به مبارزه برضد دیکتاتوری میپردازد. زن به یکی از روزنامهها نامهای مینویسد، اما روزنامه اجازهی چاپ چنین نامهی بلندبالایی را ندارد. درواقع طولانی بودنش بهانه است و به دلیل حرفهای سیاسیاش چاپ نمیشود، اما او نامهای خصوصی با چنین مضمونی از روزنامه دریافت میکند: «اما مطمئن باشید، آنقدری که خیال میکنید، تنها و طردشده نیستید. در ایمان خود راسخ باشید و اگر روزی دیدید چارهی مشکلتان درست مقابل چشمتان بوده، تعجب نکنید.»[1]
داستان خلاقانه و جالب «قلمرو کسبوکار» دربارهی اختراع یک زنگ است؛ البته نه یک زنگ معمولی. زنگی که گرسنگان را تشخیص داده و به محض نزدیک شدن آنها به در خانهها، مانند یک شوکر آن بینوایان را دور میکند و اجازه نمیدهد که آرامش و آسایش افراد خانه با ناله و التماس فقرا خراب شود. اگر این مراجعه تکرار شود، زنگ تا مرحلهی برشته کردن انگشتان هم پیش میرود. «این زنگ مجهز به اشعهی ایکس و مادون قرمز است تا بتواند پوشاک افراد را اسکن کند، سرزانوی پوسیده، کراواتی که با جورابها هماهنگ نیست، عینکی که با چسب کاغذی سرهمبندی شده، البته اینجا باید خیال جوانان خانه را راحت کنید، امکان ندارد این ابزار مانع ورود افرادی بشود که جینهای پاره و لباسهای رنگارنگ تکهدوزیشده بر تن دارند، شک به دلتان راه ندهید!»[2] گروهی مسئول فروش این زنگهای منزویکننده و مجریان حکومت نظامی کوچکی میشوند که همبستگی ملی را بهطور کامل قطع میکند.
نام کتاب برگرفته از یکی از داستانهاست؛ داستانی که از زاویهی دید یک پسربچه روایت میشود. او به همراه خواهرش کوچکترش در یک خانهی ملافهای مخفی شده است که متوجه ورود غریبهای به خانهشان میشوند. مادر آن دو به دست حکومت دستگیر شده و با پدرشان زندگی میکنند. شخصیت اصلی داستان همین پسر خردسال، پابلو، است که مقاومت و بیپروایی از خصوصیات اخلاقی برجستهی اوست. اینکه کودکان ناگهان بهاجبار بزرگ میشوند و نامتناسب با سنشان رفتار کنند و اینکه ترس از دست دادن از همان آغاز با زندگیشان عجین میشود، از تأثیرات زیستن در حکومتی توتالیتر است؛ حکومتی که سایهی سنگین نظارتش در چهاردیواری خانهها هم حس میشود. «خانهام آتش گرفتهست» ماجرای دو احساس متناقضِ ترس و مقاومت را گزارش میدهد که در آن کودکان نخستین و مظلومترین قربانیاناند.
راهیهایی وجود دارند که پیمودنشان توأم با هزاران حس گنگ و وهمناک است؛ راههایی که با گذشتن از آنها تکهای از وجودمان کنده شده و جای خالی خلأها تا همیشه حس میشود. قصهی «گذرگاهها» در یکی از این مسیرها اتفاق میافتد. زنی بعد از مدتها به شیلی سفر میکند و از ابتدا تا انتهای پرواز حس ترس و اضطراب را به دوش میکشد. در مقابلْ مردی در فرودگاه منتظر اوست؛ مردی که برای زن ناشناس است و کارش محافظت مخفیانه از کسانی است که ذرهذرهی وجودشان در واهمهای همیشگی غوطهور است. «چطور میتوانی بدون اینکه وحشتزدهاش کنی و معصومیتش را نابود کنی، توضیح بدهی مکانهای وجود دارند تاریکتر از زندانها، چیزهایی وجود دارند سختتر و برندهتر از گلوله، چیزی حتی مخوفتر از طناب دار دور گردن؟ چطور میتوانی به او قدرت بدهی، برای زندگی آمادهاش کنی، بیتفاوتی را از او بگیری، اما روحش را با مشکلاتی که برایشان آماده نیست، آلوده نکنی؟»[3]
قساوت از ملزومات حکومتی توتالیتر است؛ قساوتی که از اطاعت بیچونوچرای خادمان سرچشمه میگیرد. یکی از تجلیهای چنین شقاوتی در بازجویی و زندانی کردن مخالفان بازنمایی میشود. تجلی دیگر در اطلاع دادن کارکنان به خانوادهی متهم دربارهی مفقودی یا مرگ اوست. حکومت با برنامهریزی دقیق و طراحیشدهای مرگ زندانی را رقم میزند و در پاسخ به خانوادهاش جوابی اغلب کاملاً ابلهانه، اما به زعم خویش خردمندانه در آستین دارد: موقع فرار کشته شد، به سربازان حملهور شد و مجبور شدیم وارد عمل شویم، خودکشی کرد و گزارههای تخیلی دیگری از این نوع. داستان «غول» چنین روایتی است؛ روایتی از کوچکترین پسر یک خانواده که برادران بزرگش به دست حکومت کشته میشوند و پاسخی که دریافت میکنند بسیار جزئی، اما دروغ است. ظاهراً آن دو زندانی در حالی که با دستبند به تخت بسته شده بودند، خود را به آسانسور میرسانند و بدون اینکه کسی متوجه شود به سرباز حمله کرده و سوار آمبولانس میشود و عاقبت با تیراندازی یکی از سربازان میمیرند. تئو، آخرین فرزند این خانواده، در همین شرایط قرار میگیرد، اما دست به کاری خلاقانه میزند. او تمام این جزئیات را اجرا کرده و پایان متفاوتی رقم میزند.
داستان به مثابهی تجربه
«خانهام آتش گرفتهست، آتشی جانسوز.
هر طرف میسوزد این آتش،
پردهها و فرشها را، تارشان با پود.
من به هر سو میدوم گریان،
در لهیب آتشِ پردود؛
وز میان خندههایم، تلخ،
و خروش گریهام ناشاد،
از دورن خستهی سوزان،
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
خانهام آتش گرفتهست، آتشی بیرحم.
همچنان میسوزد این آتش،
نقشهایی را که من بستم به خون دل،
بر سر و چشمِ در و دیوار،
در شب رسوای بیساحل.»[4]
ذکر این شعر _که همنام به کتاب است_ خالی از لطف نیست، چراکه هم شعر و هم تمامی داستانها از ستم و استبداد فغان سرمیدهند. اخوان ثالث این شعر را در سال 1333 در زندان سرود و اعتراضش را از آتش بیدادگر باری دیگر مطرح کرد.
خانهام آتش گرفتهست مجموعهای است از تجارب؛ تجارب عاطفی، روانی و فیزیکی. این تجارب زیسته به داستانها رنگی از واقعیت میبخشند و به همین جهت بر خواننده تأثیر میگذارند و او را در کلاف پیچیدهی خود گرفتار میکنند. خانه امنترین مکان برای انسانهاست. خانه جایی است که میتوانیم آزادانه خودِ حقیقیمان را زندگی کنیم. خانه عاری از دروغ و دغل است. حال آتشی به جانش افتاده، اما نه هر آتشی؛ آتشی خانمانسوز و مهارنشدنی که مقابل چشمان آدمی میسوزد و سرانجام از خود خاکستری برجای میگذارد. سوختن به معنای از دست رفتن تمامیت است؛ تمامیتی تباه و ویرانشده که تکههایش در فکر و ذهن انسان به حیات خود ادامه میدهند و این صورت انتزاعی جانسوز است.
چنین فقدانی اغلب دو واکنش را برمیانگیزد. یکی انفعال و خیره شدن به جریان وقایع و دیگری دستبهکار شدن و حرکت. شخصیتهای دورفمن اغلب راه دوم را ترجیح میدهند و روحیهی مقاومت و عدالتطلبی را میپراکنند. آلفونسو دیگر سکوت نمیکند و با جسارتی باورناپذیر کتابی ممنوع را چاپ میکند، تئو از مرگی برنامهریزیشده فرار میکند، شخصیت داستان خرابه تا آخرین لحظه از قلعهی شهر ویرانشدهاش دفاع میکند و پابلو کوچولو ابداً یا غریبهی مهاجم سخن نمیگوید.
یکی از خصوصیات آثار دورفمن واقعیگرایی آنهاست. آنقدر به زندگی نزدیک میشود که داستان، تجربه و زندگی در یک عرض قرار میگیرند و چنین داستانهایی بیشتر خواننده را به اثر نزدیک میکنند.
روایت روان و خالی از پیچیدگی است و ماجراها گاه از دید اول شخص_ در داستان محفل خانواده، خانهام آتش گرفتهست، گذرگاهها_ و گاه از دید دانای کل_ بررس و پدرخوانده_ روایت میشود.
دورفمن راوی مصائب انسانهایی است که تجربهی حکومتی دیکتاتور را داشته یا دارند و از این جهت آثارش وجهی جهانشمول دارد که در اغلب جوامع مدرن امروزی مخاطب خودش را پیدا میکند. خواندن چنین داستانهایی برای برخی از این جوامع «خاطرات» تلخ دورانی سیاه در گذشتهشان را زنده میکند و برای جوامعی «لحظات» تلخ دورانی تاریک در اکنونشان را یادآوری میکند. از این جهتی میتوان نوشتههای او را همچون پلی به گذشتهی تیره و تصویری از حال و حتی آیندهی تار بهشمار آورد که انسانِ سرگردان و مدهوش باید در ابهام و ظلماتش بهدنبال مفری پرفروغ بگردد.
لذت متن
«من فقدانهایمان را انکار نمیکنم. باغها پر شدهاند از زباله، هوا گندیده است، حتی درختها بوی نطفهای سیاه میدهند که به زمین چسبیده است. چرا باید خودم را مثل دیگران فریب دهم؛ وقتی پرتغالی به فساد کشیده شود، وقتی کتابی سوزانده شود، نور دیگر به روشنی قبل نخواهد تابید. اما میشود کاری کرد. وقتی مه پایین میآید و در برم میگیرد، میتوانم رو به سویشان فریاد بزنم، تا حداقل دشمن بترسد، تا بداند روزی برمیگردیم، که شاید همه، مثل من، بوی شکوفههای پیچ اناری را حس میکنند که هنوز آنجاست.»[5]
«آتش خاموش خواهد شد، بهزودی دیگر چیزی برای سوختن نخواهد ماند. شعلهها به دیوارهای قلعهام خواهند خورد، مانند کرانهی دریا، مثل امواج آرامشدهی اقیانوس. بگذار دشمن اینقدر شهر را بچلاند تا فقط پوستی از آن باقی بماند. مگر نمیتوان با همان پوست باقیمانده رویای میوهی جدیدی را داشت؟»[6]
منابع:
- اخوان ثالث، مهدی. 1394، زمستان، تهران: نشر زمستان
- دورفمن، آریل. 1402، خانهام آتش گرفتهست، ترجمهی زرین جوادی، تهران: نشر هیرمند
[1]- دورفمن، 1402: 35
[2]- همان، 74
[3]- همان، 104
[4]- اخوان ثالث، 1394: 84
[5]- دورفمن، 1402: 130
[6]- همان، 136
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.