در میان استخوان‌هایم زنی آواز می‌خواند

معرفی کتاب طاهره، طاهره‌ی عزیزم، نامه‌های غلامحسین ساعدی به طاهره کوزه‌گرانی

فاطمه فضل اللهی

پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱

نامه های غلامحسین ساعدی به طاهره کوزه گرانی

انتشار کتاب نامه‌های شخصی غلامحسین ساعدی، پزشک، نویسنده و نمایشنامه‌نویس بزرگ ایرانی، به معشوقه‌اش ابعاد پنهانی از زندگی وی را آشکار می‌سازد. او که پیش‌تر به واسطه‌ی کتاب‌ها و کارهای مطبوعاتی‌اش شناخته می‌شده، این‌ روزها با عشق دوران جوانی‌اش یاد می‌شود.

گوهرِ مراد، نام مستعار ساعدی بود که خود در گفتگویی منتشرنشده علت انتخاب این نام را مواجهه با گوری به همین نام، گوهر دختر مراد، در گورستان نزدیک خانه‌شان دانست.

خدمت بزرگ ساعدی به ادبیات ما انکارناپذیر است؛ او نگارنده‌ی کتاب‌های مهمی نظیر عزاداران بیل، شب‌نشینی با‌شکوه، ترس‌ و لرز، چوب به‌دست‌های ورزیل، آی‌ باکلاه آی بی‌کلاه، لال‌بازی‌ها و... است.

ساعدی، نخستین کسی‌ است که پانتومیم مکتوب را با نگارش کتاب لال‌بازی‌ها به ایران آورده است.

تاثیر وی بر تئاتر ایران به حدی بوده که محمود دولت آبادی، او را، در کنار اکبر رادی و بهرام بیضایی، جزو تنها نمایشنامه‌نویسان رسمی فارسی به شمار می‌آورد.

ماجرای عشق ساعدی به طاهره، طبق نامه‌های کتاب به سال‌های کودکی‌شان برمی‌گردد؛ اما تاریخ نامه‌ها از شهریورماه ۱۳۳۲ آغاز و به تیرماه ۱۳۴۵ ختم می‌شود.

یکی از چالش‌برانگیزترین مسائل مطرح‌ شده در ادبیات جهان امروز، لزوم انتشار یا عدم انتشار نامه‌های عاشقانه‌ی شاعران و نویسندگان بزرگ است. از طرفی می‌دانیم که هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد خصوصی‌ترین حرف‌هایی که به معشوقه‌اش می‌زده به دست عوام برسد؛ اما از طرفی برای درک بهتر آثار و ریشه‌های رشد هنرمند و نویسنده، دانستن زندگی خصوصی آن‌ها کمک‌مان می‌کند. ناشر این کتاب هم در مقدمه ذکر کرده که برای انتشار نامه‌ها سردرگم بوده و نمی‌دانسته کارش درست است یا غلط اما در نهایت به این نتیجه می‌رسد: «طاهره و غلامحسین هرگز به هم نرسیده‌اند و این عشق، بی‌وصل پایان یافته است. غم فراق و اندوه عشق تا زمانی که در جهان خاکی بوده‌اند هم‌راه‌شان بوده‌است. شاید این کتاب بهانه‌ و دلیلی شود تا آن‌دو در جهانی دیگر و یا زندگی‌ای دیگر به هم برسند؛ شاید مرهمی باشد بر اندوه عشق غلامحسین و راز پنهان طاهره، شاید...»[1]

این نامه‌ها چندهفته پس از وفات طاهره کوزه‌گرانی در پستوی خانه‌اش پیدا شدند و نیز باید گفت که او تا آخرعمر مجرد ماند و تن به ازدواج و وصلت نداد. طبق گفته‌ی خودش نامه‌ها نمی‌بایست تا زمانی که زنده بود منتشر می‌شدند؛ اما اختیار انتشار یا عدم انتشارشان پس از مرگ‌ را به عهده‌‌ی وراث‌اش گذاشت.

طاهره، دختری تحصیل‌کرده و از طبقه‌ی مرفه جامعه بود و در خانواده‌ای سلطنت‌طلب پرورش یافت. اختلاف طبقاتی و فرهنگی بین خانواده‌‌های غلامحسین و طاهره از اصلی‌ترین مشکلات آن‌ها در وصال بوده‌است.

نامه‌های ذکر شده در کتاب همگی از طرف ساعدی فرستاده شدند و از جواب آن‌ها توسط طاهره اطلاعاتی در دست نیست.

غلامحسین با سوز و گداز از درونیات‌اش می‌گوید، از عمق شعله‌های این عشق که درون‌اش را می‌سوزاند و گاهی او را به ورطه‌ی جنون می‌کشاند. در جایی که طاهره در دانشکده با فرد غریبه‌ای صحبت می‌کند تهدید به مرگ‌اش می‌کند:

«آن روز که تو مقابل دانش‌سرا با آن پسره‌ی لات حرف می‌زدی، می‌دانی چه‌حالی به من دست داد؟ به خدا،... خون خون‌ام را خورد. کم مانده بود که با عجله خود را به تو رسانده گلوی‌ات را بفشارم...»[2]

اما واضح است که این تصمیم او مصداق «چو رای عاشقان گردان، چو طبع بیدلان شیدا»[3] بوده و واقعیت نداشته‌است.

رفتار‌های پرغرور و ناز طاهره باعث این فکر در ذهن ساعدی شده بود که طاهره دوست‌اش ندارد و همین تبدیل به غمی در او شده بود:

«غمی است که قلب مرا می‌‌فشارد، عذابی است که از دست‌اش راحتی ندارم و نمی‌دانم تا چه وقت این چنین خواهم بود، خدا می‌داند، روز و شب مثل کسی که خوره در جسدش افتاده باشد ناراحت‌ام، قلب من مشتعل است بدون این‌که کسی بداند چه آتشی در آن شعله می‌کشد. اختیار اگر دست من بود، هیچ‌وقت دچار چنین عذاب و شکنجه‌ای نمی‌شدم ولی به خدا، اختیار دست من نیست. هرچه هست تو هستی تو،... تو.. تنها تو..»[4]

مقایسه‌ی نامه‌ها به ترتیب زمانی، رشد و تحول زبان نویسندگی ساعدی را نشان می‌دهد. او در نامه‌ها به نوشتن بعضی داستان کوتاه‌ها و کتاب‌هایش از جمله عزاداران بیل، به روابط و رفت‌وآمدهایش با نویسندگان هم‌دوره‌اش اشاره کرده‌است که خواندن آن‌ها خالی از لطف نیست.

بر روی سنگ قبر طاهره در گورستان مارالان تبریز نوشته شده:

«آرام‌جای کسی که میان استخوان‌های گوهر مراد آواز می‌خواند.»

که برگرفته از شعر سپیده‌ی رضا براهنی‌ است؛ از دفتر آهوان باغ:

«...گوش کن عابر

در میان استخوان‌هایم زنی آواز می‌خواند...»

که بستگان طاهره، این شعر را به سلیقه و خلاقیت‌ خودشان به آن صورت بر سنگ مزارش نوشتند. برخی هم از سر کم‌توجه‌ای، بی‌جست‌وجو، این تکه‌ شعر را از غلامحسین ساعدی دانسته‌اند؛ با این‌که در هیچ‌کجای نامه‌ها نیامده است.


[1]- ساعدی، غلامحسین، طاهره، طاهره‌ی عزیزم، تهران، نشر مشکی:۱۳۸۸، ص ۷

[2]- همان، ص۳۷

[3]- مصرعی از قصیده‌ی ابر فرخی سیستانی

[4]- ساعدی، غلامحسین، طاهره، طاهره‌ی عزیزم، تهران، نشر مشکی:۱۳۸۸، ص ۱۷.

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

این یک تراژدی است

این یک تراژدی است

مروری بر کتاب آشغالدونی نوشته‌ی غلامحسین ساعدی

شب‌نشینی‌های باشکوه با جناب آقای ساعدی

شب‌نشینی‌های باشکوه با جناب آقای ساعدی

مروری بر کتاب آشفته‌حالان بیداربخت نوشته‌ی غلامحسین ساعدی

حضور غریبه به مثابه حضور وحشت

حضور غریبه به مثابه حضور وحشت

مروری بر کتاب ترس و لرز نوشته‌ی غلامحسین ساعدی

کتاب های پیشنهادی