محقق شدن رویای کودکی

درباره‌ی کتاب اولدوز و عروسک سخنگو نوشته‌ی صمد بهرنگی

آتنا منتظری

دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱

(1 نفر) 4.5

عکس روی جلد کتاب اولدوز و عروسک سخنگو

داستان درباره‌ی دختر کوچکی به نام اولدوز است که با پدر و نا‌مادری‌اش زندگی می‌کند و روزهای تلخی را سپری می‌کند، تا این‌که یکی از رویاهایش _که البته می‌توان گفت رویای هر کودکی است_ محقق می‌شود و عروسکی که تنها یادگار مادرش است، سخنگو می‌شود. اولدوز ‌به همراه بهترین دوستش، یاشار، و عروسک سخنگو تجربه‌های جالبی کسب می‌کند که می‌تواند برای کودکان و حتی بزرگسالان شگفت‌انگیز و جذاب باشد. کودکان و نوجوانان با خواندن داستان همراه اولدوز شده و با او در دنیایی متفاوت سفر می‌کنند.

در متن داستان شاهد تشبیهات زیبا و متفاوتی هستیم که به خیال‌انگیز شدن داستان کمک شایانی کرده‌اند و سبب پرورش قوه‌ی تخیل کودکان نیز می‌شود. در قسمت‌هایی از داستان واکنش شخصیت‌ها دور از انتظار مخاطب است و وقایع او را شگفت‌زده می‌کنند و همین موضوع کودکان را به شنیدن ادامه‌ی داستان مشتاق‌تر می‌کند. بخش‌هایی از داستان رنگ و بوی طنز به خود می‌گیرد که داستان را از یکنواختی خارج کرده و حس صمیمیت با مخاطب را ایجاد می‌کنند. داستان اولدوز و عروسک سخنگو از نظر روانشناختی هم بسیار قابل تأمل است و چند بعد روانی مهم کودکان مانند ترس از دست دادن، وابستگی، استقلال فکری و... را به تصویر کشیده و مورد بررسی قرار داده است.

داستانی مهیج و یا غمگین؟

شاید در نگاهی کلی، این کتاب را به‌لحاظ محتوایی متناسب با دنیای کودکان ارزیابی نکنید و تصور کنید نمی‌تواند برای فرزندتان گزینه‌ی مناسبی باشد، زیرا فضایی غمگین را برای آنان به تصویر می‌کشد؛ اما باید گفت در ژرفای این داستان پیام‌هایی برای کودکان وجود دارد که فهم و کشف آن‌ها برایشان ضروری است. شاید در اوایل داستان کودکان با شنیدن شرایط زندگی اولدوز احساس نگرانی و اضطراب کنند و وضعیت او برایشان ناخوشایند جلوه کند، اما هنگامی‌ که پا‌به‌پای اولدوز وارد ماجرا می‌شوند، طعم لذت‌هایی را می‌چشند که تجربه‌ی آن‌ها در زندگی واقعی برایشان غیرممکن است. کودکان با شنیدن این داستان حس و حالی متفاوت را تجربه می‌کنند و درحالی‌که با واقعیت‌های زندگی آشنا می‌شوند، همسفر شدن با رویا را نیز می‌آموزند. کودکان به‌راحتی با این داستان انس می‌گیرند و حتی در بخش‌هایی با اولدوز همذات‌پنداری می‌کنند و از همه مهم‌تر با استفاده از تخیلشان تصویری زیبا از هر بخش داستان مجسم کرده و وارد دنیای داستان اولدوز می‌شوند.

بخشی از سفر جادویی اولدوز

«شب جنگل. شبی که انگار خواب بود. پشتک وارو در آسمان. نصف شب گذشته بود. ماه داشت از پشت کوه‌ها در می‌آمد. روی زمین هوا ایستاده بود، نفس نمی‌کشید. اما بالاتر‌ها نسیم ملایمی می‌وزید. سه تا کبوتر سفید توی نسیم پرواز می‌کردند و نرم نرم می‌رفتند، می‌لغزیدند. زیر پایشان و بالشان شهر خوابیده بود در سایه روشن مهتاب. پر شکسته‌ی یکی از کبوتر‌ها را با نخ بسته بودند. پشت بعضی از بام‌ها کسانی خوابیده بودند. بچه‌ای بیدار شد و به مادرش گفت: ننه، کبوتر‌ها را نگاه کن. انگار راهشان را گم کرده اند. مادرش در خواب شیرینی فرو رفته بود، بیدار نشد. چشم بچه با حسرت دنبال کبوتر‌ها راه کشید و خودش همان جور ماند تا دوباره به خواب رفت. ماه داشت بالا می‌آمد و سایه‌ها کوتاه‌تر می‌شد. حالا دیگر کبوتر‌ها از شهر خیلی دور شده بودند.»[1]


[1]- بهرنگی، 8:1346

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

چوم چوم

چوم چوم

معرفی کتاب چوم چوم نوشته‌ی لاله جعفری

آخرین درخت

آخرین درخت

معرفی کتاب آخرین درخت نوشته‌ی امیلی هاورث‌بوث

دنیایی به وسعت دید ماهی سیاه کوچولو

دنیایی به وسعت دید ماهی سیاه کوچولو

مروری بر کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته‌ی صمد بهرنگی

کتاب های پیشنهادی