آنجی و هنری اگرچه دو فرد متفاوتند و در همسایگی هم زندگی میکنند اما مانند دوقلوها هستند. یک روز پدر این دو تصمیم میگیرند تا برای این دو دوست خانهای درختی بسازند و دست به کار میشوند. بچهها نام خانهی درختیشان را میگذارند «خانهی ابر و هنر» و حالا زندگی برای آنها رنگ و بوی جدیدی میگیرد.
اما ناگهان با شکل گیری یک اتفاق زندگی هر دو دوست دستخوش تغییراتی میشود. هری بیماری عجیبی دارد و آنجی با چالشهای بزرگی در این زمینه روبرو میشود. او در حین دوست داشتن هری از او متنفر میشود.
آنجی که روایتگر این رمان برای ماست در این بین داستان مادربزرگش را هم برای ما بازگو میکند. مادربزرگی که سالهای دور در یک جنگ بزرگ شرکت داشته و همراه با عده زیادی غیرنظامی در اردوگاهی اسیر میشود.
مادربزرگ در اردوگاه، در کنار سایر دختران، با استفاده از تکهپارچهها، گونیهای برنج و نخهای جداکرده از لباسها، روتختی تکهدوزیشدهای درست میکنند و به این ترتیب، امید را در فضای زندان زنده نگه میدارند.
این دو اتفاق باعث میشود تا انجی رنجهای متفاوتی را تجربه کند و برای مبارزه با این رنجها و با الگو گرفتن از مادربزرگ قدم بردارد.
از آنجا که زندگی مادربزرگ این داستان از روایتی مستند و واقعی گرفته شده است و نشانههایی از چالشهای نوجوانان در زندگی دارد اثری خواندنی روبروی خوانندگان قرار میگیرد تا نگاه متفاوتی به عشق و دوستی و جنگ و صلح داشته باشند.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.