چون یک روز خورشید شروع به افتادن کرد

مروری بر کتاب قصه‌ گو نوشته‌ی ماریو بارگاس یوسا

سید احسان صدرائی

شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸

قصه گو

«و او باقی‌مانده‌ی جسد همسرش را به دوش کشید و به راه خود به طرف بالا، آسمان، رفت. هنوز هم آن‌جاست و به ما نگاه می‌کند. دارد به حرف‌های من گوش می‌کند. لکه‌هایی را که روی او می‌بینی، همان تکه‌هایی از بدن همسرش هستند که نخورده بود.»[1]

همه‌چیز از آن شب آغاز شد که کاشیری، ماه، پایین آمد و روی رود مشیارنی، با بازوهای خودش پارو زد و از کنار صخره‌ها و گرداب‌ها گذشت. جهان هنوز تاریک بود و باد وحشیانه می‌وزید و باران شرشر می‌بارید. کاشیری، ماه، خود را به ساحل انداخت؛ جایی که زمین به آسمان می‌رسید؛ همان‌جا که محل زندگی هیولاها بود و تمام رودها، آن‌جا، به پایان می‌رسیدند. چشمش به دختری از ماکی‌گنگا افتاد که نشسته بود و زیرانداز حصیری می‌بافت و به‌آرامی آواز می‌خواند تا افعی‌ها را دور کند. گونه‌ها و پیشانیِ دختر رنگ‌آمیزی شده بود و دو خطّ قرمز از دهان او به طرف پیشانی‌اش کشیده می‌شد. پس ازدواج نکرده بود. کاشیری، ماه، عاشق او شد و او را به همسری گرفت و از او صاحب فرزندی شد که بعدها، آتش آن فرزند، به جهان گرما و روشنایی می‌بخشید. دخترِ ماکی‌گنگایی خورشید را زاییده بود.

این یکی از آن افسانه‌هایی است که مردمان قبیله‌ی ماکی‌گنگا، آن را از قصه‌گوها شنیده‌اند. کتاب شرح زندگیِ یکی از همین قصه‌گوهاست. شائول سوراتاس لکه‌ای مادرزاد به رنگ ته‌مانده‌ی شراب روی صورتش داشت و -به همین دلیل- او را ماسکاریتا می‌نامیدند. ماسکاریتا خود را از جوامع رو به پیشرفت آمریکای جنوبی جدا می‌کند و رهسپار سفرهایی طولانی به جنگل‌های آمازون می‌شود. او که نخستین بار به همراه تعدادی زبان‌شناس به آن منطقه سفر کرده بود، شیفته‌ی رسوم و سنت‌های قبیله‌ای بدوی می‌شود؛ قبیله‌ی ماکی‌گنگا. مردمان این قبیله آرامش را مهم‌ترین چیز می‌دانستند و همین امر ماسکاریتا را مجذوب آن‌ها کرد. «آن‌ها نه از کاه، کوه می‌ساختند و نه در برابر هر عملی عکس‌العمل بیش از حدی نشان می‌دادند. هر تغییری در احساسات باید کنترل شود. زیرا رابطه‌ای حیاتی بین روح انسان و ارواح طبیعت وجود دارد و هر گونه اختلال خشونت‌آمیزی در آن‌ها منجر به بروز فاجعه‌ای در آینده می‌شود.»[2] آن‌ها قصه‌گوها را پیامبرانی می‌دانستند که معجزه‌شان داستان و کلمه است؛ داستان‌هایی که تنها در پیش قصه‌گو یافت می‌شود و کلماتی که تنها از اوست که شنیده می‌شود.

ماریو بارگاس یوسا، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی سال 2010، در این کتاب به طرح سوالاتی می‌پردازد که موضوعات و چالش‌های مطرح در کشورهای جهان سوم است. استعمارِ بعضا برهنه‌ی این کشورها، بهره‌کشی از اقوام بومی و مشغول نگه داشتن آن‌ها به باورهای خرافیِ خویش -توسط حاکمان منطقه‌ای و اَبَرسرمایه‌داران- از مباحث مطرح شده است. در عین‌حال یوسا تهاجم فرهنگی جوامع پیشرفته را نیز محکوم می‌کند؛ جوامعی که نیت‌شان، نه ترقیِ اقوام بومی و بدوی بلکه بهره‌برداری از آن‌هاست؛ حتی اگر این نیت در پشت شعارهای خیرخواهانه و بشردوستانه نیز پنهان شود. آن‌چه او در پی گفتنش است، نه تغییر واقعیت و نه حاصل حافظه‌ای نسیان زده است: او از حقیقتی پرده برمی‌دارد که خود را پشت ظاهری خیرخواهانه پنهان کرده است.

قصه‌گو عزیمتی است به درون و به گذشته: بازگشتن به عریان‌ترین شکل روایت: قصه‌گویی. چنین سفری ممکن نخواهد بود مگر با شنیدن و پشت سر نهادن افسانه‌ها و داستان‌ها. داستان‌هایی که راه به یکدیگر می‌برند و در نهایت به نقطه‌ای واحد می‌رسند: داستان-کلمه‌ای واحد که سرچشمه‌ی تمام داستان‌هاست. قصه‌گوهای قبیله‌ی ماکی‌گنگا محرمان این رازند. هر از گاهی افراد یکی از قبایل ماکی‌گنگا را به دور آتش جمع می‌کنند و تمام طول شب را، بدون لحظه‌ای درنگ، سخن می‌گویند. آن‌ها از هرچه به ذهنشان می‌آید حرف می‌زنند: کاری که روز پیش انجام داده بودند، چهار جهان و نظام هستی در فرهنگ ماکی‌گنگاها، سفرهایشان، گیاهان جادویی، مردمی که می‌شناختند، خدایان، الهه‌ها و موجودات ساختگی در پرستشگاه‌های قبایل، حیواناتی که دیده بودند، جغرافیای آسمان و عجایب رودخانه‌ها با نام‌هایی که احتمالا هیچ‌کس نمی‌تواند به خاطر بسپارد.

شاید شما هم به نمایشگاه بومی‌های جنگل آمازون بروید و چشمتان به عکسی بیافتد که در نگاه نخست، گردهمایی مردان و زنان و طرز نشستن دایره‌وارشان که سنت قبیله‌های آمازون است، مشابه نشستن شرقی‌ها، با زمینه‌ی نور کمرنگ خورشیدِ در حال غروب مسحورتان کند. آن‌ها را ببینید که کاملا بی‌حرکت و ساکت‌اند. سرهاشان را به‌طور منظم مثل گل آفتاب‌گردان به طرف مرکز دایره چرخانده‌اند و به مردی، که در مرکز دایره ایستاده، نگاه می‌کنند. بله، بدون شک او یک قصه‌گو است. «به‌هرحال، این چیزی است که من فهمیده‌ام.»[3]

قصه‌گو یکی از رمان های ماریو بارگاس یوسا نویسنده مشهور اهل پرو است که در سال 1987 نوشته شده است. رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “گفتگو در کاتدرال”، “سال‌های سگی” و “جنگ آخر زمان” به فارسی ترجمه شده است.


[1]- قصه‌گو، ماریو بارگاس یوسا، به‌ترجمه یحیی خوئی، نشر چشمه

[2]- همان

[3]- همان

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

کتاب شرح زندگی یکی از قصه‌گوهاست. شائول سوراتاس لکه ای مادرزاد به رنگ ته مانده شراب روی صورتش داشت و -به همین دلیل- او را ماسکاریتا می نامیدند.

رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “گفتگو در کاتدرال”، “سال های سگی” و “جنگ آخر زمان” به فارسی ترجمه شده است.

مطالب پیشنهادی

جنگ آخرالزمانی: داستان کشتن یک دیکتاتور

جنگ آخرالزمانی: داستان کشتن یک دیکتاتور

مروری بر کتاب سور بز نوشته‌ی ماریو بارگاس یوسا

سرانجام تسلیم پلونا خواهیم شد

سرانجام تسلیم پلونا خواهیم شد

مروری بر کتاب زنده‌باد زندگی، کتابی بر اساس زندگی فریدا کالو، نقاش مکزیکی

گاهی کابوس‌ها، از زندگی واقعی شیرین‌ترند

گاهی کابوس‌ها، از زندگی واقعی شیرین‌ترند

مروری بر کتاب گفتگو در کاتدرال نوشته‌ی ماریو بارگاس یوسا

کتاب های پیشنهادی