کتاب سردسته ها
نویسنده: ماریو بارگاس یوسا
بین آنوریها حرکت و همهمه شروع شد. پاچلاق به میانه میدانی رفت که دو گروه شکل داده بودند. دیدم با پاهایش زمین را امتحان میکرد و دنبال سنگ و چالههای کوچک بود. با چشمانم خوستو را جستم. لئون و بریسنیو دست بر شانهاش گذاشته بودند. از آنها کنار کشید. به من که رسید لبخند زد. با هم دست دادیم. داشت دور میشد که لئونیداس خودش را به او رساند و دست بر شانهاش گذاشت. پتوی کوچکی را که روی دوشش انداخته بود توی دست گرفت و کنار من ایستاد.
«یک لحظه هم بهش نزدیک نشو.» پیرمرد آرام و با صدایی لرزان حرف میزد. «فاصله نگه دار. کاری کن مجبور شه دور خودش بچرخه. مخصوصا مواظب شکم و صورتت باش. دستهات همیشه جلوت باشن. دولا راه برو. قدمهای محکم بردار. اگه لیز خوردی و افتادی لگد بزن و به هوا تا عقبنشینی کنه... برو و مث مرد مبارزه کن.»
خوستو سربهزیر گوش داد. فکر کردم بغلش خواهد کرد اما به حرکت کوتاهی بسنده کرد. پتو را از دست پیرمرد گرفت و دور بازوی چپش پیچید. با گامهای مطمئن و سری افراشته دور شد. تیغه چاقو توی دست راستش زیر نور ماه برق میزد. دو متر مانده به پاچلاق ایستاد.
صفحه ۴۸
- نام کتاب: سردسته ها
- مترجم: آرش سرکوهی
- ناشر : چشمه
- تعداد صفحات: 115
- شابک: 9789643625658
- شماره چاپ: 7
- سال چاپ: 1402
- موجودی : 1 عدد
- نوع جلد: شمیز
- دسته بندی: داستان اسپانیایی
-
امتیاز:
(1 نفر)
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی
عدالت و تحمیل حقارت
مروری بر کتاب سالهای سگی نوشتهی ماریو بارگاس یوسا
جنگ آخرالزمانی: داستان کشتن یک دیکتاتور
مروری بر کتاب سور بز نوشتهی ماریو بارگاس یوسا
چشم به راه همدمی که بیاید
مروری بر کتاب زندگی خصوصی درختان نوشتهی آله خاندرو سامبرا
کتاب های پیشنهادی