تنها با نوشتن نجات پیدا می‌کنم

غزاله علیزاده: مروری بر زندگی و آثار

فاطمه آل آقا

سه شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰

(2 نفر) 4.8

غزاله علیزاده، نویسنده معاصر ایرانی

غزاله علیزاده نویسنده‌ای بود که زندگی پر فراز و نشیبی داشت. نشستن در سوگ عزیزان، تجربه‌ی عشقی نا‌فرجام، بیماری و... باعث شده بود او بخواهد از زندگی روزمره‌ی خود فاصله بگیرد. وی از سنین نوجوانی بیشتر وقتش را به نوشتن اختصاص می‌داد. او در دنیای داستان‌هایش قدم می‌زد و تلاش می‌کرد دغدغه‌های ذهنی خود را برای خوانندگان به تصویر ‌بکشد. نوشتن باعث می‌شد روح سرکش و غمگین غزاله برای مدتی آرام بگیرد.

« مهدی پس از پایان امتحانات دوباره مدتی به حجره رفت و به زودی درگیر اندوه و دلتنگی شد. چهره‌ی او بدون دلیل عرق می‌کرد و پاهایش به سردی یخ بود. ساعت‌ها بر میز می‌خمید و ارقام گوناگون را از یک دفتر به دفتر دیگر منتقل می‌کرد. او دو سال بعد به مشهد آمد و این مقارن بود با اولین سال گشایش دانشگاه که در امتحان پذیرش آن شرکت کرد و به علت کم بودن نفرات موفق شد. برای یک هفته به قوچان برگشت و صبح یکی از جمعه‌های شهریور عازم شهر تازه شد. او که پیشترها حضورش در خانه، مثل سایه مبهم و بی‌اهمیت تلقی می‌شد، به علت این تصمیم ناگهان عزیز و گرامی شد. مادر از شب پیش ضمن ورزیدن سبزی و گوشت، یکسره گریه کرد و دیگی پر از دلمه محض توشه‌ی راهش پخت. خواهران در گاراژ، زاری و شیون کردند. پدر در آخرین لحظات جوانک را محکم به سینه فشرد و پس از آن‌که دعای سفر را در گوشش خواند، او را به انجام فرائض مذهبی و اجتناب از گناه سفارش کرد. وقتی اتوبوس وارد جاده شد، مهدی برگشت، و از ورای گرد و خاک، سواد محو شهر کوچک را نظاره کرد و با بغضی فشرده در گلو اندیشید که در تمام طول حیات، جایی از آن مکان گرامی‌تر هرگز نخواهد دید. سپس خیره شد به سمت شرق شهر که حوالی خانه بود. گروهی از کبوتران بر فراز بام‌های گلی می‌پریدند. سر گرداند و قطره‌ای اشک بر گونه‌اش لغزید. یکی دو ساعت بعد به علت اشکالی در ماشین، کنار قهوه‌خانه‌ای توقف کردند و مسافران با رسیدن ظهر ناهار خوردند. مهدی نیز دیگ دلمه را گرفت و نفس‌‌زنان از پله‌ها فرود آمد. همچنان که چهره‌اش در معرض نگاه‌ها گلگون می‌شد، به سمت تختی دور و خالی رفت.»[1]

زندگی همیشه شیرین نیست و هر فرد ممکن است در طول زندگی خود، موقعیت‌های سخت و دشواری را تجربه کند. رنج و سختی در کودکی یک تعریف دارد و در بزرگسالی معنای متفاوتی پیدا می‌کند. تفاوتی ندارد رنج را چگونه تعریف می‌کنید و یا چه برداشتی از سختی‌های این دنیا دارید. به هر حال با هر تعریفی، همه‌ی ما بارها در زندگی‌مان دچار رنج‌های گوناگون شده‌ایم و با انواع مشکلات مواجهه داشته‌ایم. حقیقت این است که نوع مواجه شدن با رنج‌ها گرفتاری‌ها اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. گاهی اوقات درد دل کردن با یک دوست و یا کمک گرفتن از یک مشاور می‌تواند تحمل سختی‌ها را راحت‌تر کند. غزاله علیزاده، نویسنده‌ی معاصر ایرانی مانند بسیاری از ما مشکلات زیادی در زندگی خود داشته است؛ اما او مسیر متفاوتی را برای حل مشکلات مختلفش انتخاب کرد و باعث شد تا دنیای ادبیات فارسی خیلی زود از نعمت حضورش محروم بماند.

زندگینامه‌ی غزاله علیزاده

غزاله علیزاده در 27 بهمن ماه سال 1327 در مشهد چشم به جهان گشود. مادر او منیرالسادات سیدی، شاعری توانا و نویسنده‌ای ماهر بود. غزاله از زمان کودکی با ادبیات بیگانه نبود و در نهایت پا جای پای مادر گذاشت و به صورت حرفه‌ای به نوشتن روی آورد. وی رشته‌ی علوم انسانی را در دبیرستان مهستی با موفقیت پشت سر گذاشت.

او در کنکور هم خوش درخشید و توانست در یکی از بهترین دانشگاه‌های ایران به تحصیل بپردازد. علیزاده علوم سیاسی خواند و مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد. کمی بعد، او به فرانسه مهاجرت کرد و تصمیم گرفت در آنجا به سراغ رشته‌ی حقوق برود. وی کمی بعد از حقوق هم خسته و دلزده شد و به دنیای فلسفه علاقه پیدا کرد و با تلاش زیاد توانست تغییر رشته دهد. در نهایت علیزاده در دانشگاه سوربن فرانسه به مطالعه‌ی فلسفه‌ی اشراق مشغول شد. وی تصمیم داشت برای پایان‌نامه به سراغ احوالات شاعر بزرگ قرن هفتم، مولوی برود و در این حوزه تحقیق کند؛ اما به علت فوت ناگهانی و غیر منتظره‌ی پدر، این کار نیمه‌ تمام ماند و او برای همیشه به ایران بازگشت.

غزاله علیزاده، نویسنده معاصر ایرانی

وی از سال 1340 به صورت جدی و حرفه‌ای نویسندگی را شروع کرد و داستان‌هایش را در نشریه‌های گوناگون به چاپ می‌رساند.

عده‌ای از افراد در مورد یک رابطه‌ی غیررسمی و قدیمی در زندگی شخصی این نویسنده صحبت می‌کنند و عقیده دارند در روزهای پرشور جوانی عشقی آتشین میان غزاله علیزاده و آوینی وجود داشته است. احساسی که به هیچ سرانجامی نرسید و در سینه‌ی آن‌ها برای همیشه دفن شد.

علیزاده در اوایل جوانی با بیژن الهی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دختری به نام سلمی بود؛ اما این رابطه در نهایت منجر به شکست شد و غزاله و بیژن از یک‌دیگر جدا شدند. همسر دوم علیزاده، محمدرضا نظام‌شهیدی بود. آن‌ها در سال 1362 با یک‌دیگر ازدواج کردند. این زوج هیچ‌گاه صاحب فرزند نشدند؛ اما سرپرستی دو کودک بازمانده از زلزله‌ی تلخ سال 1341 بوئین زهرا را بر عهده گرفتند. نخستین مجموعه داستان او با نام سفر ناگذشتنی در سال 1356 منتشر شد و خیلی زود توانست نظر مخاطبان را به خود جلب کند. 

«دشواری‌های کار فراوان بود. نخست این‌که کارآگاهی حرفه‌ی من نبود و جزو آنچه در انبوه جزوه‌ها خوانده بودم چیزی از فنون کار نمی‌دانستم. دوم ناسازی بدنم بود و بیماری. از آغاز پسرکی ضعیف و زودشکن بودم و مادرم می‌گفت تنها به نیروی دعا زنده مانده بودم و چه بیماری‌ها، به سال‌هایی مدید، که به افراط بالین پرستم نکرده بود. بیماری آخر که دلیل آن هرگز کشف نشد یک‌ سال بستری‌ام کرد، داستان‌های حماقت‌بار نیز حاصل بیماری بود و از فشار تنگ‌خلقی و تب به گونه‌ای نیمخواب به ذهنم آمده بود و سومین مشکل مادرم بود. فرزند تنهای او بودم و از سال‌های پیش، پس از مرگ پدر، بی‌وقفه باهم بودیم، با تعلقی ژرف که بیماری من و نگرانی او، دمادم آن را استوار کرده بود.»[2]

علیزاده درگیر بیماری سرطان بود و این بیماری جسم و جانش را خسته و فرسوده کرده بود. او در نهایت در 21 اردیبهشت 1375 در جاده‌ی جواهرده به زندگی خود پایان داد و خودش را به دار آویخت. مرگ علیزاده همه‌ی اهالی ادبیات را شوکه کرد. او یک وصیت‌نامه برای دوستان نزدیکش نوشته بود وی در نوشته‌ی خود از رضا براهنی، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان و سیمین دانشور نام برده و با آن‌ها برای همیشه خداحافظی کرده بود جملات زیبای غزاله علیزاده حتی در آخرین یادداشتی که از خود به جای گذاشته است می‌تواند نظر هر خواننده‌ای را به خود جلب کند. او در قسمتی از وصیت‌نامه‌ی خود می‌نویسد:" از کسی متنفر نیستم، تنها خسته‌ام برای همین می‌روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه‌ای تاریک. من غلام خانه‌های روشنم."

غزاله پیش از این هم دو بار سابقه‌ی خودکشی ناموفق داشت؛ اما در سومین مرتبه توانست با دنیای پر از رنجش برای همیشه خداحافظی کند. آرامگاه او در امام‌زاده طاهر کرج واقع شده است. پگاه آهنگرانی از زندگی غزاله علیزاده مستندی جذاب ساخته است. این مستند محاکات نام دارد و حقایق بسیاری را از زندگی کوتاه این نویسنده برای دوست‌دارانش برملا می‌کند.

در محاکات غزاله علیزاده افراد گوناگون در مورد این بانوی جوان صحبت می‌کنند و از جلوه‌های مختلف زندگی‌اش، پرده برمی‌دارند. ما در طول این برنامه می‌توانیم صدای غزاله علیزاده را هنگام خواندن اشعار مختلف بشنویم و با دیدگاه‌های او بیشتر آشنا شویم.

سبک کلی بیشتر آثار علیزاده

غزاله علیزاده از طبقه‌ی متوسط و تا حدودی ثروتمند جامعه محسوب می‌شد. او همواره اوضاع اقتصادی خوب و ثابتی داشت. و سعی می‌کرد از تجربه‌های زیسته‌ی خود صحبت کند. در آن دوران بیشتر نویسندگان سعی داشتند از فقر سخن بگویند؛ اما او در کتاب‌های خود از موضوعات جدید و تازه‌ای صحبت می‌کرد و شرایط زندگی قشر متوسط جامعه را به تصویر می‌کشید. او از دغدغه‌ها و مشکلات مربوط به این طبقه‌ی اجتماعی سخن می‌گفت و در بسیاری از موارد به نقد بسیاری از رفتارهای آنان می‌پرداخت.

به طور کلی علیزاده نسبت به مسائل اجتماعی بی‌تفاوت نبود و معضلات اجتماعی را در آثار خود منعکس می‌کرد. آثار او از منظر جامعه‌شناسی قابلیت بررسی دارند و آینه‌ی تمام‌ نمای رفتار مردم آن روزگار هستند. علیزاده در نوشته‌های خود درباره‌ی زنان صحبت. می‌کرد و به دفاع از عقاید فمنیستی خود می‌پرداخت، با عقاید مردسالارانه و سنتی مبارزه می‌نمود و همواره در جهت رسیدن به برابری گام برمی‌داشت. او هم‌چنین به مباحث اساطیری، فلسفی و اشراقی علاقه‌مند بود، تسلط خوبی بر روی این موضوعات داشت و نوشته‌هایش را با این عناصر می‌آمیخت.

غزاله از نوشته‌های نویسندگان خارجی بسیار استقبال می‌کرد. وی کتاب‌های آن‌ها را می‌خواند و سعی می‌کرد از تکنیک‌های خاص آنان برای نوشتن داستان‌هایش استفاده کند. او از همینگوی، چخوف و هنری جیمز تاثیر پذیرفته است. نثر این نویسنده ساده و روان است و به دل خوانندگان می‌نشیند. او برای ساخت فضاهای داستانی از جزئیات گوناگون کمک می‌گرفت. همین مسئله باعث شده بود مخاطبان به راحتی بتوانند خودشان را در دل قصه‌ها تصور کنند و موقعیت‌های مختلف داستانی را به خوبی بشناسند.

خانه ادریسیها، شب‌های تهران، دو منظره، چهارراه، تالارها، سفر ناگذشتنی، ملک آسیاب و... از آثار این نویسنده‌ی معاصر هستند.

کتاب خانه ادریسیها

شاید بتوان گفت خانه ادریسیها مشهورترین کتاب غزاله علیزاده است. این کتاب در سال 1370 منتشر شد و در 4 بخش اصلی نوشته شده است. کتاب خانه ادریسیها سه سال بعد از مرگ علیزاده جایزه‌ی بیست‌ سال داستان‌نویسی ایران را دریافت کرد. دانای کل راوی این رمان است.

داستان در مورد مردمانی ساکت و خموده است که در خانه‌ای قدیمی ساکن هستند. این خانه در شهر عشق‌آباد قرار دارد. خانوم ادریسی، لقا، وهاب و یاور ساکنین اصلی خانه هستند. هر کدام از این افراد به شدت با دنیای درونی خود درگیر بوده و دغدغه‌ها‌یی عجیب و متفاوت دارند و مدام به گذشته فکر می‌کنند. برای مثال خانوم ادریسی در گذشته عاشق فرد دیگری بوده است؛ اما او را مجبور می‌کنند تا با آقای ادریسی ازدواج کند و یا وهاب، نوه‌ی خانوم ادریسی، بعد از سال‌ها از خارج بر می‌گردد و تصویر یک عشق افسانه‌ای در ذهن خود خلق می‌کند.

زندگی این خانواده مطابق معمول در جریان است که ناگهان افراد جدیدی وارد خانه می‌شوند. و همه چیز را دگرگون می‌کنند. این افراد مأمورانی از طرف حکومت مرکزی هستند و باید حق ستم‌دیدگان را از ظالمان، زورگویان و ستمگران بستانند. این مأموران خود را قهرمان می‌نامند. ارتباط بین قهرمانان و خانواده‌ی اشرافی ادریسی و مشکلاتی که بعد از انقلاب بلشویکی در سطح جامعه به وجود می‌آید، داستان اصلی این کتاب را تشکیل می‌دهد. علیزاده در این کتاب برای بیان مقصود خود از نماد و تمثیل استفاده کرده است. او در خانه ادریسیها انواع زن‌ها مانند زن فقیر و کارگر، زن اشرافی و زیبا، زن دارای مشکلات روحی و... را برای مخاطب خود به خوبی به تصویر کشیده و به نقد تبعیض‌های جنسیتی، تفکرات مردسالارانه، عقاید ضد زن و... پرداخته است. علیزاده این کتاب عمیق و چندلایه‌ را در سبک رئالیسم به رشته‌ی تحریر درآورد.

«وهاب به‌تدریج می‌فهمید زن چگونه می‌توانست یکسره دروغ بگوید. در تلاش بی‌امانش، نفعی را دنبال نمی‌کند. آب از سر او گذشته بود و ناامیدی‌اش در چنان اوجی که اندوه را تحقیر می‌کرد. وهاب از بدگمانی پیشین، شرمزده بود و بار وجدان را می‌گذاشت بر دوش رکسانا. با شوکت، قدیر، برزو و حدادیان، بیش و کم کنار می‌آمد. بین او و قهرمان‌ها دره‌ای بود، اما رکسانا از فراز دره می‌پرید، مرزها را مخدوش می‌کرد. وهاب از آتشخانه، پرچم و شعار می‌ترسید. صف‌های به‌ هم ‌فشرده حس خفگی به او می‌داد. سیل جمعیت، کابوس دائمی‌اش بود. از سوی دیگر، رکسانا با همین سیل آمده بود. رود فروکاسته، مرواریدش را راست به سوی او پرتاب کرده بود. دست برابر چشم گرفت، آفتاب همچنان می‌تابید، زنبورها و پروانه‌ها دور و بر او می‌پریدند. بینی را خاراند، فکر کرد دریافت او از رکسانا شاید یکسره وهم باشد. گاه در مورد آدم‌ها به اغراق کشیده می‌شد، تصوری نازک‌بین داشت، اغلب سر می‌خورد، با این‌همه بر جذر و مد تخیل خود نمی‌توانست پیروز شود. رکسانا صبح شنبه با حدادیان و شوکت به آتشخانه رفته بود و برنگشته بود.»[3]

خانه ادریسیها

نویسنده:
غزاله علیزاده
ناشر:
توس
قیمت:
ناموجود
متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب شب‌های تهران

غزاله علیزاده در کتاب شب‌های تهران به سراغ داستان افرادی می‌رود که مشکلات اقتصادی و غم نداری ندارند؛ اما دغدغه‌های دیگری را با خود حمل می‌کنند. داستان در شمال ایران اتفاق می‌افتد. در این کتاب شخصیت‌های مختلفی نقش‌آفرینی می‌کنند.

 در این کتاب شخصیت‌های مختلفی نقش‌آفرینی می‌کنند. یکی از این افراد بهزاد است. او نقاش است و در خارج از کشور زندگی می‌کند. بهزاد عاشق دختری به نام آسیه شده است؛ اما آسیه به او توجهی ندارد و او را رها کرده است. آسیه درگیر مشکلات روحی و درونی خود است و فرصتی برای دوست‌ داشتن و عاشقی ندارد. بهزاد که در عشق شکست خورده است به ایران بر می‌گردد. نسترن دختری است که از مدت‌ها قبل بهزاد را دوست دارد و در خلوت خود به او عشق می‌ورزد؛ اما نمی‌تواند این عشق را ابراز کند و ماجراهای مختلفی که بر سر راه این جوانان به وجود می‌آید. داستان اصلی این کتاب را تشکیل می‌دهد. علیزاده در این کتاب به خوبی اندیشه‌ها و دغدغه‌های جوانان در دهه 40 و 50 را به تصویر می‌کشد و رنج‌های درونی و درگیری‌های فکری و روحی آنان را به مخاطبان خود نشان می‌دهد.

کتاب دو منظره و داستان‌های دیگر

کتاب دو منظره و داستان‌های دیگر، یک رمان کوتاه است. کتاب برای اولین بار در سال 1363 به چاپ رسیده است. علیزاده در این کتاب داستان زندگی مردی به نام مهدی را روایت می‌کند. مهدی اهل قوچان است. او با وجودی که در محیطی مردسالار بزرگ شده است؛ اما اعتماد به نفس پایینی دارد. وی برای درس خواندن به دانشگاه مشهد می‌رود و در آن‌جا با دختری به نام طلیعه آشنا می‌شود و دل در گرو مهرش می‌بندد و با او ازدواج می‌کند. پس از ازدواج، طلیعه از رازی بزرگ پرده‌برداری می‌کند. او اعتراف می‌کند که عاشق مردی به نام بهمن بوده است و هنوز هم او را دوست دارد. نوع برخورد مهدی با همسرش بعد از فهمیدن این حقیقت تلخ، داستان اصلی این کتاب را تشکیل می‌دهد.

علیزاده برای نوشتن این کتاب از لحنی خاص استفاده کرده و نثر کتاب تا حدودی به سمت سره‌گرایی متمایل است. در کتاب دو منظره و داستان‌های دیگر توصیفات خاص و ویژه‌ای مشاهده می‌شود. علیزاده فضاهای درخشانی در کتاب ساخته و جزئیات بی‌نظیری را خلق می‌کند. او با استفاده از زبانی شاعرانه، داستان جذاب خود را روایت کرده است.

کتاب چهارراه

چهارراه یک مجموعه داستان است و 4 داستان کوتاه دارد. «دادرسی»، «بعد از تابستان»، «جزیره» و «سوچ» نام داستان‌های کتاب چهارراه است. علیزاده در این مجموعه هم از زبانی فاخر استفاده کرده است. ریتم کلی داستان‌ها آهسته است و او برای روایت داستان عجله‌‌ای ندارد. وی در این کتاب توصیفات بی‌نظیری از طبیعت، اشیا، موقعیت و... ارائه می‌دهد. علیزاده برای داستان «جزیره» برنده‌ی جایزه‌ی قلم طلایی از مجله ادبی گردون شد.

کتاب ملک آسیاب

کتاب ملک آسیاب در سال 1395 به همت نشر رشدیه به چاپ رسید. ملک آسیاب 20 سال پس از فوت غزاله علیزاده منتشر شد و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفت. داستان این کتاب در مورد دختر جوانی به نام سارا است که با مادر خود، خانم نجمی، زندگی می‌کند. خانم نجمی به حفظ سنت‌ها و ارزش‌های خانواد‌ه مقید است و برای حفظ اصل و نسب خانوادگی‌شان تلاش می‌کند.

طی اتفاقات جالبی سارا در بزرگسالی با همبازی کودکی خود، فرزین، ملاقات می‌کند و به وی علاقه‌مند می‌شود. سارا با چالش‌های مختلفی روبه‌رو است. او به دنبال شادی می‌گردد و گمان می‌کند با رفتن از ایران آن را پیدا خواهد کرد. سارا از شروع رابطه‌ی جدی می‌ترسد و از سویی دیگر مدام به مادر و تنهایی او می‌اندیشد. این احساسات متناقض باعث می‌شود که او نتواند به درستی تصمیم بگیرد و همواره در تردید دست و پا بزند. علیزاده خیلی خوب احساسات درونی سارا را به تصویر کشیده و با نثری روان داستانی جذاب  و پرکشش را روایت می‌کند.

غزاله علیزاده جزو نویسندگان زن تاثیرگذار معاصر در ادبیات ایران به شمار می‌آید. او متاسفانه خیلی زود قلم خود را زمین گذاشت و به سمت دنیای جاودانه‌ها رفت؛ اما کتاب‌های او همواره جزو آثار پرطرفدار ادبیات فارسی به شمار می‌آیند.


[1]- ( علیزاده، 1363: 17و18)

[2]- (علیزاده، 1356: 53)

[3]- (علیزاده، 1380: 282)

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

نخستین مجموعه داستان او با نام سفر ناگذشتنی در سال 1356 منتشر شد و خیلی زود توانست نظر مخاطبان را به خود جلب کند.

علیزاده درگیر بیماری سرطان بود و این بیماری جسم و جانش را خسته و فرسوده کرده بود. او در نهایت در 21 اردیبهشت 1375 در جاده جواهرده به زندگی خود پایان داد و خودش را به دار آویخت. مرگ علیزاده همه اهالی ادبیات را شوکه کرد. او در قسمتی از وصیت نامه خود می نویسد:" از کسی متنفر نیستم، تنها خسته ام برای همین می روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ای تاریک. من غلام خانه های روشنم".

در آن دوران بیشتر نویسندگان سعی داشتند از فقر سخن بگویند؛ اما او در کتاب های خود از موضوعات جدید و تازه ای صحبت می کرد و شرایط زندگی قشر متوسط جامعه را به تصویر می کشید. او از دغدغه ها و مشکلات مربوط به این طبقه ی اجتماعی سخن می گفت و در بسیاری از موارد به نقد بسیاری از رفتارهای آنان می پرداخت.

مطالب پیشنهادی

بی‌پروایی زیباست

بی‌پروایی زیباست

مروری بر کتاب نغمه مرغی اسیر نوشته‌ی جازمین دارزنیک

شاید او را بشناسید

شاید او را بشناسید

مروری بر کتاب عوضی نوشته‌ی ژوئل اگلوف

انسان برای خویشتن: در بابِ انسانی بی‌خویشتن

انسان برای خویشتن: در بابِ انسانی بی‌خویشتن

مروری بر کتاب انسان برای خویشتن نوشته‌ی اریک فروم

کتاب های پیشنهادی