جین آستن یا «بانو»
جین آستن: مروری بر زندگی و آثار
زهرا یوسفیدوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰

« از آجا که رمان این تناسب را با زندگی واقعی دارد، ارزشهای آن کم و بیش همان ارزشهای زندگی واقعی است. اما آشکار است که ارزشهای زنان اغلب با ارزشهایی که به دست جنسیت دیگر وضع شده، متفاوت است؛ طبیعتا چنین است. با این حال این ارزشهای مردانه است که غالب میشود؛ مثال پیشپاافتادهاش این است که فوتبال و ورزش مهم هستند و مُدپرستی و خرید لباس، بیارزش. و این ارزشها ناگزیر از زندگی به داستان منتقل میشوند. منتقدان میپندارند فلان کتاب مهم است، چون دربارهی جنگ است و بهمان کتاب بیاهمیت است، زیرا به احساسات زنان در اتاق نشیمن میپردازد.»[1]
چشمهایت را باز میکنی، هیچ نمیدانی. نگاه میکنی، متعجب! دنیا را قبضه کردهاند، قرنهاست و سهم تو تنها یک دانهی کوچک است. دانه را میکاری. مهر، اراده، قدرت، نور همه و همه یاری میکنند و چون بذر کوچکت بالنده شد، شُکوه تو نیز آشکاره میشود. این داستانِ پرتکرار زنان است بر صفحاتِ تاریخ. من نمیدانم از کجا شروع شده است، دقیقا نمیدانم. شما میدانید؟ به یاد میآورید اولین بار پس از کدام طلوع خورشید، مردان بر زنان برتری یافتند؟ کدام لحظه در تاریخ بود که «زن نبودن» بدل به استعداد و امتیازی تعیینکننده شد؟ بارها این سفرِ تکراری را بر خود تحمیل کردهام. در کدام لحظه؟ و چرا؟ اما بیجواب برگشتهام به قرن بیستویکم و تنها خاصیتِ التیامبخش شعر آرامم کرده است؛ زمزمهای این قطعه از غادۃ السمان: «با آنکه پوستم سفید است، به معنایی من زنی زنگی و سیاهم زیرا من زنی عربم. / در زیر صحراهای جاهلیت زندهبهگو بودم و در عصر راه رفتن بر سطحِ کرهی ماه، من همچنان زندهبهگورم / در زیر ریگزارهای حقارتِ موروثی و محکومیتی که پیش از من صادر شده است.»

جین آستن زنی بود در سدهی هجدهم میلادی؛ ذهنی درخشان و روحی خلاق که اجازه نداشت بذرش را بکارد و یا دست کم، نه به این سادگیها. نوعی جدال با خود؛ مینوشت اما پنهانی. « جین آستن خوشحال بود که لولای در جیرجیر میکرد و او میتوانست قبل از آنکه کسی وارد شود، دستنویس خود را پنهان کند. ... از خود پرسیدم: اگر جین آستن لازم ندیده بود دستنویس خود را از مهمانان پنهان کند، آیا "غرور و تعصب" رمان بهتری از کار در میآمد؟»[۲]
او در شانزدهم دسامبر 1775 در جنوب شرقی انگلستان چشم به جهان گشود. پدرش کشیش بود و شش خواهر و برادر دیگر داشت. پس از بازنشستگیِ پدر، خانوادهی آستن به شهر "باث" مهاجرت کردند. چهار سال بعد پدر جین درگذشت و پس از آن، خانواده به طور دائم از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکرد، تا آنکه در نهایت برای همیشه در شهر همپشر ماندگار شدند. سالهای کودکی جین میان ورقهای کتاب گذشت؛ همواره در حال خواندن و نوشتن. او علاقهی بسیاری به کتابها داشت و خواندن و نوشتنهای پیوسته، روح او را با ادبیات عجین کرده بود. در نوجوانی نوشتن را آغاز کرد و با اشتیاق و پشتکار فراوان آن را پیگرفت. قلم او بازتاب زیبایی از روحِ زنانهی اوست و سرشار از احساسات تلخ و شیرین که بیواسطه بیان میشوند و مخاطب را درگیر خود میکنند.
زندگی زنان، نحوهی رویاروییِ آنها با مشکلات و معضلات فردی و اجتماعی، احساسِ زنانه و مسائلی از این نوع، همواره مورد توجه جین آستن و از انتخابهای اصلی او برای داستانهایش هستند. بسیاری داستانهای او را رمانتیک تلقی میکنند اما برخی از منتقدان در این باره تردیدهایی دارند. به نظر میرسد جین آستین سبک خاص خود را دارد و در نوشتن منحصر به فرد عمل میکند. او با سبک و سیاقی به نسبت شخصی، سعی دارد از زوایای جدید که شخصیتها، رخدادها، کنشها و به طور کل جامعهی روزگار خود نگاه کند و چه بسا این ویژگی آثارش از دلایل اصلی محبوبیتشان باشد.
بهترین کتابهای جین آستن
حاصل عمر چهلویک سالهی این نویسنده، شش داستان بود که دو عنوان از آنها پس از مرگش منتشر شد. هرکدام از کتابهای او مخاطبان و دوستداران خاص خود را دارد و در این نوشتار، به معرفی پرطرفدارترین و مشهورترین آثار او میپردازیم.
کتاب غرور و تعصب
اگر تنها نام یکی از آثار جین آستن به گوشمان خورده باشد، بدون شک غرور و تعصب است. او این کتاب را در سال 1796 در حالی نوشت که تنها بیستویک سال داشت؛ اما کتاب سالها بعد _1813_ به چاپ رسید. آستن غرور و تعصب را نزد ناشران بسیاری برد و تلاشهای بیوقفهی او پس از هفده سال بالاخره به ثمر نشست. کتاب منتشر شد و مقابل نام نویسنده نوشته شد: یک خانم! در آن سالها زنان نویسنده و شاعر به صورت گمنام فعالیت میکردند و نمیخواستند یا نمیتوانستند آثاراشان را با نام اصلی خود نشر دهند؛ وضعیتی که ویرجینیا وولف به دستی آن را «تهماندهی حس پاکدامنی» میخواند.
غرور و تعصب به سرعت به کتابی مشهور و محبوب بدل شد و نویسندهی آن به سبب قلم پخته و ورزیدهی خود مورد تحسین قرار گرفت. خانم آستن خود نیز این کتاب را بیش از دیگر آثارش دوست میداشت و جایگاه ویژهای برای آن قائل بود.
قصه، قصهی زندگانی خانوادهی بنت است. مادر خانواده زنی اشرافی و سطحینگر است و تمام ارادهاش معطوف به آن است که دامادهای درست و حسابی برای خودش دست و پا کند. پدر مردی است دانا و اهل مطالعه اما در موضعِ انفعال. پنج دختر خانواده، جین، الیزابت، مری، کیتیا و لیدیا هر یک طرز فکر و اخلاق و رفتار خاص خود را دارند و شور جوانی در کنار رخدادهای غیرقابلپیشبینی هر کدامشان را به نوعی به چالش میکشد و حوادث پیدرپی داستان را رقم میزند. جین و الیزابت که خواهران ارشد هستند نسبت به دختران دیگر سنجیدهتر و شایستهتر رفتار میکنند. مری که از چهرهی چندان زیبایی برخوردار نیست، سعی میکند برای ارتقای خودش ساز زدن بیاموزد و مهارت کسب کند. دو خواهر کوچکتر، کیتیا و لیدیا، ناپختهتر هستند و گاهی باعث آزار میشوند. در روستای آنها یک مهمانی عمومی برگزار میشود که همگی در آن دعوتاند. در همسایگی خانوادهی بنت، مردی مرفه از طبقهی بالای جامعه به نام چارلز بینگلی زندگی میکند. او به همراه دوستش، آقای دارسی، در جشن حضور پیدا میکنند. دختران روستا از این جشن خوشحال هستند و به آن به چشم فرصتی برای ربودن قلب چالز بینگی مینگرند. چارلز بینگلی در مراسم شیفتهی جین میشود و تصمیم میگیرد او را به عنوان نامزد خود انتخاب کند. از طرفی آقای دارسی که در ظاهر نسبت به الیزابت کم محلی میکند، در نهان به او دل میبندد؛ اما رفتار نامناسبش موجب نفرت الیزابت میشود. از اینجا به بعد است که پیشامدهای غیرمنتظرهای رخ میدهد. داستان غرور و تعصب مانند برخی از رمانهای عاشقانه، یکنواخت و تکراری نیست. فراز و فرودهای بسیار و اتفاقات جالب به داستان تازگی بخشیده است. گرچه سالها از آفرینش این اثر میگذرد؛ اما همچنان با خواندنش میشود عشق و شور آن را لمس کرد.
غرور و تعصب | نشر جامی
نویسنده: جین آستین ناشر: جامی قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 95,000 تومان
این رمان اقتباسهای سینمایی متعددی دارد که از میان آنها فیلم Pride and Prejudice ساختهی جو رایت و با بازی کیرا نایتلی و متیو مک فادین از شهرت بیشتری برخوردار است.

بخشی از متن کتاب غرور و تعصب
« ذهن الیزابت کاملا آشفته بود. نمیدانست چطور بر خودش مسلط شود. از فرط ضعف، نشست و نیم ساعت گریه کرد. دوباره که با این قضیه فکر کرد، حیرتش بیشتر شد. آقای دارسی از او خواستگاری کرده! این همه مدت، ماهها عاشق او بوده! آنقدر عاشقش بوده که با وجود تمام موانعی که باعث شده بود نگذارد دوستش با خواهر الیزابت ازدواج کند، خودش خواسته با الیزابت ازدواج کند. این موانع لابد با همان شدت بر سر راه خود او هم وجود داشته. باورکردنی نبود! البته خوشایند است که آدم، ندانسته چنین احساس محبتی در کسی به وجود بیاورد، اما غرور او، غرور غیرقابلتحملِ او، ابراز رضایت بی شرمانهی او از کاری که در مورد جین کرده بود، لحن نابخشودنی او در وصف رفتار بیدلیل و بیرحمانهاش با آقای ویکهام و قساوتی که به خرج داده بود و کتمان هم نمیکرد، همه و همه خیلی زود آن دلسوزی را که الیزابت به سبب عشق او در وجود خود برای لحظهای احساس کرده بود، از بین برد.»[۳]
غرور و تعصب | نشر نی
نویسنده: جین آستین ناشر: نی قطع: گالینگور,رقعی نوع جلد: گالینگور قیمت: 180,000 تومان
کتاب عقل و احساس
« الینور پاسخ داد: فقط آرزو میکنم ای کاش کاری از دستم برمیآمد تا بتوانم کمی آرامش به تو بدهم. این جمله مثل هر چیز دیگری، مفهوم بسیار عظیمی برای ماریان میتوانست داشته باشد که فقط در اثر پریشانی دل خود اظهار داشت. اوه! الینور من واقعا بدبختم. و صدای او در میان هقهق گریههایش گم شد. الینور دیگر قادر نبود آن جریان شدید اندوه غیرقابل تحمل را به سکوت برگزار نماید. فریاد کشید: ماریان عزیزم! اگر دلت نمیخواهد خودت و همهی کسانی را که تو را دوست دارند، هلاک کنی، حرفهایت را بیرون بریز. به مادر فکر کن، به بدبختی او که شاهد رنج تو میباشد، فکر کن. به خاطر او هم که شده، حرفهایت را بیرون بریز.»[۴]
کتاب عقل و احساس نیز یکی از بهترین کتابهای جین آستن است که یک سال پیش از رمان غرور و تعصب و در سن بیست سالگی نویسنده نوشته شده است. او در ابتدا تصمیم داشت نام کتاب را الینور و ماریان بگذارد اما درنهایت نام عقل و احساس را برگزید. وی تلاش زیادی کرد تا این کتاب را نیز به ناشران معرفی کند و حق چاپ داشته باشد؛ اما تمامی آنها دست رد به سینهی او زدند. او که چارهای مقابل خود نمیدید کتاب را درسال 1811 با هزینهی شخصی خودش و با نام مستعار به چاپ رساند که پس از یک سال به چاپ دوم رسید.
بر اساس این کتاب نیز فیلمهای متعددی بر پردهی سینما رفت که با فروش زیادی رو به رو شد و رسانههای تلوزیونی نیز چند سریال بر اساس آن ساختند.

جین آستن خواهری داشت که به هم علاقهی زیادی داشتند و هنگام نوشتن عقل و احساس سعی کرد تجربیات خواهرانهی خود را در داستان بازتاب دهد. رمان دربارهی دوخواهر به نام الینور و ماریان است و نویسنده یکی را نماد عقل و دیگری را نماد احساس میداند. هرکدام از این خواهران رفتار متفاوتی در زندگی عاشقانهی خود دارند و همین موضوع روابط آنها بسیار متفاوت نشان میدهد. الینور سعی دارد عاقبت اندیش رفتارکند و با عقل و منطق خود پیش برود و از افراط و بیاحتیاطی نفرت دارد. ماریان نقطهی مقابل خواهر خود است و با احساس خود تصمیم میگیرد و در احساسات خود غرق است. پدر ماریان و الینور به نام هنری دشوود، از همسر اول خود پسری به نام جان داشت و حاصل ازدواج دوم او ماریان و الینور بود. او قبل از مرگش اموال خود را به دست پسرش میسپارد و به او گوشزد میکند که در قبال همسردوم و دخترانش مسئول است و وظیفهی تامین احتیاجات آنها را به عهده دارد. پس از آنکه پدر خانواده از دنیا میرود جان به همراه همسر و فرزندش به خانهی پدری میرود و در آنجا ماندگار میشود. همسر دشوود و دخترانش دیگر صاحب اصلی خانه نیستند و اوضاع خوبی ندارند. برادرِ همسر جان به نام ادوارد که به دیدن خواهر و خواهرزادهاش میآید با الینور آشنا شده و دل به او میدهد. پس از مدتی همسر دشوود و الینور و ماریان مجبور میشوند آن خانه را ترک کنند و با این اتفاق بین الینور و ادوارد جدایی میافتد. پس از نقل مکان ماریان با مردی به نام ویلوبی آشنا میشود. این دو وارد یک رابطهی پرشور میشوند اما دیری نمیگذرد که باز هم مجبور به نقل مکان شده و ماریان نیز از معشوقش دور میشود.
زندگی این دو خواهر روایت کنندهی رفتارهای عاشقانه به دو زبان متفاوت است. با خواندن کتاب و داستان زندگی این دو خواهر به طوری روشن متوجه تقابل نیروی عقل و احساس خواهید شد. این دو حس گاهی چنان در مقابل هم قرار میگیرند و متفاوت عمل میکنند که از تصور خارج است. این نویسنده به طور ضمنی و ناآشکار روابط مبتنی بر عقل و احساس را در مقابل هم آورده تا داستان به شکل پند و اندرز در نیاید و خواننده نیز به خوبی قادر به تحلیل باشد.
نویسندگان زیادی از سبک نگارشی این کتاب در نوشتههای خود الهام گرفتهاند و آن را روان و هوشمندانه میخوانند. به عقیدهی آنها جین آستن نویسندهای باهوش و سرشار از احساسات بود که میدانست در کدام قسمت کتاب از عقل و منطق بنویسد و در کدام قسمت احساس را ارجح قرار دهد.
کتاب اِما
« چند لحظه سکوت حاکم شد و اما متوجه نشد که احساسات خاصی را در آقای نایتلی برانگیخته است. تا اینکه دید آقای نایتلی دستش را گرفته و روی قلب خودش گذاشته. بعد با لحن پراحساسی، خیلی آهسته گفت: امای عزیزتر از جانم! زمان التیامدهندهی زخمهاست. عقل و شعور بالای تو... تلاشهایی که به خاطر پدرت میکنی... من میدانم به خودت سخت میگیری... آقای نایتلی دست اما را فشرد و با لحن آرامتر و بریده بریده گفت: احساسات صمیمانه و گرم... دلخوری و انزجار... آدم رذل!... بعد با صدای بلندتر و محکمتر ادامه داد: این مرد به زودی خواهد رفت. به زودی به یورکشر خواهند رفت. برای این خانم متاسفم؛ سزاوار سرنوشت بهتری بود. اما میفهمید. به محض اینکه از تب و تاب لذت و خوشی این صحبتهای محبتآمیز درآمد، جواب داد: شما خیلی مهربان هستند... ولی اشتباه میکنید... من باید توضیح بدهم... من نیازی به این نوع همدلی ندارم. من چون چشمم بسته بود و کورکورانه عمل میکردم، طوری رفتار کردهام که همیشه از آن شرمسار هستم. خیلی ابلهانه حرفهایی زدهام و کارهایی کردهام که باعث میشد انواع تصورهای بد دربارهی من شکل بگیرد، ولی غیر از این، هیچ دلیل دیگری وجود ندارد که افسوس بخورم چرا زودتر از این راز باخبر نشدهام.»[۵]
اما رمانی فوقالعاده از جین آستن است که در آن باز هم به زنان و احساسات آنها پرداخته و سعی کرده تا یک راوی تمام عیار باشد. بیراه نیست اگر بگوییم جین آستن میتواند در یک موضوع هزاران نگاه داشته باشد. گرچه زنان موضوع دیگر رمانهای او هستند؛ اما کسی نمیتواند رمانهایش را همتراز هم بداند و هر کدام از داستان و پیکربندی مجزا و شگفتانگیزی برخورداراند. صاحب اثر تلاش چندانی برای جلب ترحم و توجه خواننده نسبت به شخصیت اصلی داستان نکرده است. او میخواسته که هنگام خواندن کتاب، اجازه دهیم که احساسات واقعی ما رشد و نمو کند و در آن دخالتی نداشته است.
شخصیت اصلی داستان، اِما وودهاوس نام دارد و برعکس رمانهای معمول نویسنده که درمورد زنان است زنی فقیر و بیچیز نیست و روزگار چندان سختی نداشته، برعکس زنی ثروتمند و از طبقات بالای جامعه است و چهرهی گیرایی دارد. نکتهی دیگری که باعث جذابیت اِما میشود هوش زیاد اوست. اِما میتواند به خوبی اتفاقات را تحلیل کند و در زمانهای حساس، واکنش مناسب نشان دهد. او بیست و یک سال دارد و بسیار کنجکاو است و هوش بالایش سبب شده تا جسارت بالایی داشته باشد. اِما خواهر و شوهرخواهری به نام ایزابلا و جان نایتلی دارد. یک اتفاق باعث میشود تا اِما تصور کند که میتواند زوجها را به هم وصل کند و بین آنها رابطه ایجاد کند. اعتماد به نفس بالای اِما باعث شده تا این فکر بیشتر در ذهنش ریشه بگیرد و به خودش مطمئنتر شود. از طرفی اِما وقت آزاد زیادی دارد و کنجکاوی سرشارش نیز مزید بر علت میشود که تصمیم بگیرد برای شخصی به نام هریت اسمیت همسر خوبی پیدا کند. هریت اسمیت دوست نزدیک اِما است. یک روستایی ساده به نام رابرت مارتین شیفتهی هریت است و اِما او را شوهر مناسبی برای هریت نمیبیند پس در قدم اول تصمیم میگیرد تا مهر هریت را از قلب رابرت بیرون کند و شخصی به نام التون را برایش در نظر گرفته است. اِما فیلیپ التون را مناسبترین شخص برای هریت میداند؛ اما آقای التون شیفتهی اِما میشود. بااینحال درخواستهای اِما را مبنی بر خوشحال کردن هریت قبول میکند. دلیل تلاشهای اِما وودهاوس در ابتدا شاید خامی جوانی و غرورش در مقابل هوش زیادش باشد؛ اما کم کم اِما خود را گم کرده و باعث پیشامدهای زیادی میشود. ایراد او در این است که نمیداند چگونه اتفاقات اطراف خود را کنترل و پیشبینی کند و پا را از حد فراتر نگذارد.
رمان اِما جذاب، روان و خواندنی است و به کسانی که به تازگی شروع به کتابخوانی کردهاند نیز توصیه میشود. نثر آسان و داستان جذاب کتاب میتواند مشوق شروع کتابخوانی باشد.
مرگ جین آستن
از این نویسنده در دوران زندگیاش نتوانست آنطور قدردانی نشد که شایستهی آن بود و جامعه جایگاه او را درک نکرد. با وجود مشکلات زیادی که سر راه او وجود داشت هرگز دست از تلاش نکشید و در نوشتن هرکتاب سعی کرد با نوآوری و آموختن چیزهای جدید داستانی قویتر خلق کند و چیزهای بیشتری فرابگیرد. گرچه او نتوانست به چشم خود تأثیرش در ادبیات و جامعه را ببیند؛ اما دو قرن بعد به حدی آثار او ارزشمند شناخته شد که تصویرش را بر اسکناسهای ده پوندی چاپ کردند تا از قلم گیرا و آموزههایی سپاسگزاری کنند که برجای نهاده است. آستن زندگی طولانی نداشت و در سن چهل و یکسالگی از دنیا رفت. نظریههای مختلفی دربارهی علت مرگ او وجود دارد برخی تصور میکنند که به یک بیماری مسری مبتلا شد و برخی دیگر معتقدند که فشارهای عصبی او به مرور بر جسمش نشسته و او را متلاشی کرد؛ اما علت قطعی مرگ او همواره در هالهای از ابهام باقی ماند.
[1]- وولف، ویرجینیا، اتاقی از آن خود، ترجمهی صفورا نوربخش، تهران، نیلوفر، 1383، صفحهی 111
[۲]- همان: 103 و 104
[۳]- آستن، جین، غرور و تعصب، ترجمهی رضا رضایی، تهران، نشر نی، 1385، صفحهی 229
[۴]- آستن، جین، دلباخته (عقل و احساس)، ترجمهی عباس کرمیفر، تهران، انتشارات پر، 1374، صفحهی 209
[۵]- آستن، جین، اِما، ترجمهی رضا رضایی، تهران، نشر نی، 1386، 448
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید