چند دقیقه بعد که به دوستان پیوستم، هیچ حرفی از اتفاقی که افتاده بود نزدم. یکی متوجه شد که حال عادی ندارم و چیزی گفت،اما من فقط شانه ای بالا انداختم و ساکت ماندم . نمیشود گفت شرمنده بودم، اما احساسی داشتم شبیه آندفعه که در حیاط همین که از ماشینش پیاده شده بود سر راهش سبز شده بودیم.
صفحه 84
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید