کتاب ماه پنهان است

نویسنده: جان اشتاین بک

و آن مردان پیوسته به یاد خانه بودند. افراد گردان کم‌کم از سرزمینی که اشغال کرده بودند بیزار شدند و با مردم درشتی کردند. مردم نیز با آنان درشتی کردند. رفته‌رفته اندک هراسی در دل فاتحان رخنه کرد، ترس از اینکه جنگ هرگز تمام نشود و آنان هیچ‌گاه به خانه برنگردند و دیگر روی آسایش را نبینند، ترس از اینکه روزی از پا دربیایند و همچون خرگوشی در کوهستان شکار شوند، چون نفرت مردمی که سرزمینشان اشغال شده بود هیچ‌گاه فرو نمی‌نشست. گشتی‌ها تا نوری می‌دیدند و صدای خنده‌ای می‌شنیدند به سویش کشیده می‌شدند، انگار آتشی دیده باشند. اما نزدیک که می‌رسیدند، خنده‌ها فرو می‌نشست، گرما و حرارت رخت برمی‌بست و مردم سرد و سر به راه می‌شدند. وقتی بوی غذای گرم از رستوران‌ها به مشام سربازان می‌خورد، داخل می‌شدند و غذای گرم سفارش می‌دادند. اما وقتی غذایشان را می‌چشیدند، آن را بسیار شور یا بسیار تند می‌یافتند.

صفحه ۸۴

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب ماه پنهان است

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

من به پوزیتیویسم شما نه می‌گویم!

رنه ولک: مروری بر زندگی و آثار

سرخوردگی؛ نوید آینده‌ای خوش

مروری بر کتاب حسرت نوشته‌ی آدام فیلیپس

عدالت در ساحت انتقام

مروری بر کتاب مرگ و دختر جوان نوشته‌ی آریل دورفمان

کتاب های پیشنهادی