کدام کتابها کمک میکنند با از دست دادن عزیزانمان کنار بیاییم
معرفی چند کتاب برای پذیرش مرگ عزیزان
امیرحسین اسلامینژادسه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸

گاهی چیزی متعلق به خودمان را از دست میدهیم؛ گاهی دیگری را و گاهی یک رویا را. ممکن است یک کتاب بتواند از مرزهای این تفاوتها عبور کرده، از حدود یک تجربه خاص فراتر رفته و موضوعات وسیعتری را دربربگیرد. چند سال پیش من پدرم را از دست دادم؛ یعنی شخصی که احساسات پیچیدهای درباره او داشتم. در آن هنگام روزی که رهایم کردی[1] النا فرانته[2] مهربانانه کمکم کرد و درکی از آنچه واقعاً درونم رخ داده بود یا میتوانست رخ داده باشد به من عرضه کرد؛ با اینکه این کتاب درباره مرگ نیست و داستان زنی که توسط شوهرش رها شده را بیان میکند. مرگ اما احساسی همچون ترکشدن توسط شخصی را به همراه دارد و راه مواجهه با چنین احساسی این است که دریابیم در چه نقطهای پای شخص برزمینی سفت قرار میگیرد و از کجا میتواند دوباره تنها و حتی موقتاً لنگان لنگان پیش رفتن را آغاز کند؛ اتفاقی که در نهایت برای قهرمان داستان فرانته با وجود خشم و غرور و واهمهای که دارد، رخ میدهد. ما در تمام این سفر او را دنبال میکنیم و میبینم که او با مواجهه با فقدانی که دچارش شده، خوب دیدن و جذب هر آنچه باقی مانده و دیدن اینکه آنکه آنسوی پرتگاه عظیمی که او بر لبه آن ایستاده انتظارش را میکشد، خود اوست، به یک رستگاری میرسد؛ رستگاری که معنایش بازگشت به یک خود واقعیتر و قویتر است.
چنین رستگاریای برای ایپریل ویلر وجود ندارد. شخصیت اصلی جاده انقلابی[3] ریچارد ییتس[4] که زنی گرفتار است، از زندگی بیش از اینها میخواهد؛ اما تلاشهای او به طرز تاسفباری به شکست منتهی میشود. کتاب ییتس رمانی تاریک و سرد است؛ اما گاهی تاریکی دقیقاً همان چیزی است که به آن نیاز داریم: با وضعیت روحی شما همخوان است و محملی برای مقایسه دردهایتان میشود. در این کتاب سرگذشت تراژیک ایپریل هشداری است در این باره که وقتی سنتها و عرف رویاهای یک زندگی را نابود کرده و یا پس میزنند، چه رخ میدهد و چه وقت از هنگام اندوه و فقدان برای سنتشکنی بهتر است؟ وقتی که سنتها خیلی راحت میتوانند محو شوند.

دو زندگینامه زیبا که شجاعانه در چشم فقدانها خیره میشوند و راههایی برای خروج از تاریکی مقابل چشم ما قرار میدهند، پائولا[5] نوشته ایزابل آلنده[6] –درباره مرگ دخترش- و ساحل بهشت[7] مارک دوتی[8] است که روایت مرگ والی، معشوقه او، بر اثر ایدز را روایت میکند. در هر دو کتاب آمیزهای که بهترین زندگینامههای احساسی از غلیانهای عاطفی سنجیده و در عین حال احساسات صادقانه دارند، به چشم میخورد. روایت آرام ایستادن در کنار محبوبی محتضر، دعوتی است به قسمتکردن ماتم همراه آن و همچنین دعوتی است به جستوجوی زندگی بیشتر در فرای آن؛ آیندهای که میتواند روح آن شخص درگذشته را در خود جای دهد. دوتی این حالت را چنین توصیف میکند: "وقتی قبل از مرگ والی سگها را به گردش میبردم، پیش خودم تصور میکردم که مسیری که خورشید در امتداد دریا ایجاد میکند، همان جادهای که مردگان را به خانهشان میرساند."
دوتی و آلنده هر دو در زمانی که آواز کلمات میتواند شفافتر از اوقات زندگی روزمره شنیده شود، در نقش دوست و ناجی ظاهر شدند؛ همانطور که گاهی کتابها نیز میتوانند چنین باشند. و صد البته در چنین زمانهایی آواز شعر از همه رساتر است. من شاعران بسیاری را دوست دارم: ریتا داو[9]، پابلو نرودا[10]، درک والکات[11]، آلیس واکر[12]، ماری الیویر[13]؛ و غالباً به خاطر آمیزهای دلپذیر از شیدایی، ترحم و شوخطبعی به سراغ جکی کی[14] میروم. صدایی که از اشعار او به گوش میرسد برای من بسیار آشناست و به آن اعتماد دارم. عادت دارم هر وقت میخواهم به خود حقیقیام برگردم و به خاطر بیاورم که چه نقطههای روشنی در زندگی وجود دارد، به سراغ مجموعه اشعار او با نام محبوبم: اشعار جدید و برگزیده[15] میروم؛ و جالب اینجاست که هیچگاه حس شگفتی از این اشعار در من رنگ نمیبازد. وقتی در جنگل فقدان چیزها و افراد گم میشوید، باید شاعری باشد که دستتان را گرفته وشما را به خانه بازگرداند.
[1]. Days of Abandonment؛ شیرین معتمدی عنوان کتاب را چنین برگردانده است.
[2]. Elena Ferrante
[3]. Revolurionary Road؛ فیلمی با همین نام بازی کیت وینسلت و لئوناردو دیکاپریو ساخته شده است.
[4]. Richard Yates
[5]. Paola
[6]. Isabel Allende
[7]. Heaven’s Coast
[8]. Mark Doty
[9]. Rita Dove
[10]. Pablo Neruda
[11]. Dereck Walckott
[12]. Alice Walker
[13]. Mary Olivier
[14]. Jakie Key
[15]. Darling: New and Selected Poems