کجاییای مرد؟
مروری بر کتاب جای خالی سلوچ نوشتهی محمود دولت آبادی
فرشته قربانیسه شنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۰

«کجاییای مرد؟
کجا بودهای ای مرد؟
کجاییای سلوچ که آواز نامت درای قافله ایست در دوردستهای کویر بریان نمک!
در کدام ابر تیره پنهان شده بودی:در کدام پناه؟
رخسار در کدام شولا پوشانده بودی؛ کدام خاک تو را بلعیده بوده است؟
محمود دولت آبادی نویسندهی ایرانی، زادهی سال 1319 در روستای دولت آباد سبزوارست که نام خانوادگی او دولت آبادی نیز از اسم همین روستا گرفته شده است. از معروفترین آثار ایشان: لایههای بیابانی، کلیدر،سلوک، طریق بسمل شدن و جای خالی سلوچ است. یکی از ویژگیهای آثارش، نگاه تلخ او به زندگی و نشان دادن فقر و سادگی و ناآگاهی در میان اقشار جامعه به خصوص روستاییهاست. او در آثارش از گویشهای محلی استفاده میکند که به دلنشینی متن میافزاید.
جای خالی سلوچ [1] داستانی است بلند که سراسر در روستای کویری زمینج از نقاط دورافتادهی ایران میگذرد و مردمانی را تصویر کرده که در نهایت فقر به سر میبرند. محمود دولت آبادی بعد از آزادی از زندان ساواک و طی هفتاد روز این رمان را تقریر کرده است. جای خالی سلوچ یک رمان واقعگرایانه است و همه چیز را آن گونه به تصویر میکشد که در زندگی روزمره اتفاق میافتد. شخصیتهای زیادی در داستان حضور دارند؛ اما شخصیتهای اصلی داستان مِرگانِ قـوی (همسر سلوچ)، سلوچِ ناامید، عباس و اَبراو (پسرانِ سرکش سلوچ) و هاجرِ معصوم (دختر معصوم سلوچ) هستند.
بیشک فقر موجب میشود آدمی به اجبار دست به کارهایی بزند که نه تنها هیچ علاقهای به آنها ندارد، بلکه ناخواسته باعث آسیب رساندن و دل شکستگی عزیزان خود شود. این داستان به خوبیِ هرچه تمامتر تصویرگر فقر در جامعه است. غرور مردانهی سلوچ اجازه نمیدهد در شرایط فقر، تنگدستی و ناامیدی بیتفاوت باشد پس او به امید پیدا کردن کار پس از هفده سال زندگی مشترک ناگزیر به ترک همسر و فرزندانش،راهیِ شهر میشود. بیگمان نبودِ سلوچ برای مرگان قابل درک نیست و اما میتواند این مصیبت را تاب بیاورد پس امیدوارانه برای یافتنش به کوچههای روستا پناه میبرد. مدتها بود که سلوچ شب ها سرِ تنور میخوابید و به سختی گفتوگوی اندکی میان او و همسرش شکل میگرفت، گویا کشش و عشق جوانی از میانشان رخت بسته بود؛ اما با این وجود مرگان حس میکرد با رفتن سلوچ بیشتر از پیش عاشقش شده است. معمول اینست که انسان قدر داشتههای خود را نمیداند و با از دستدادن آنها ارزششان را بیشتر درک میکند.

«گاه آدم،خود آدم عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق میجوشد، بیآنکه ردش را بشناسی. بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است.» [۲]
مِرگان نماد زنی قوی است که با ارادهی راسخ خود، برای زندگی میجنگد و سعی میکند تا زمان بازگشتن سلوچ، کانون خانواده را حفظ کند و برای گذران زندگی دست به کارهای مختلف و به اصطلاح مردانه میزند. چه بسا چنین زنانی هستند که پا به پای مردان و حتی بیشتر از آنها کار میکنند.
«خوش خلقی او را باید از چابلوسی جدا کرد. روی گشادهی مرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مرگان این را یادگرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد شد. پس با روی گشاده و دل باز به کار میپیچد.» [3]
اتفاقات عجیب و دردناکی که در طول داستان رخ میدهد،بینهایت غم انگیز و ملموس هستند.غمِ زندگی کاری میکند که عباس یک شبه پیر و سالخورده شود، اَبراو از یک پسربچه به مردی بالغ تبدیل شود. فقر موجب شد هاجر دختربچهای که هنوز سیزده سالش نشده است و همانند همسالان خود طعمی از بچگی نچشیده با مردی به نام علی گناو که سالهای زیادی از او بزرگتر است و هم چنان با همسر قبلیاش زندگی میکند، در اِزای حمایت آن مرد از خانوادهاش و فراهم کردن کار برای عباس و اَبراو، ازدواج کند.
«راه رفتن هاجر،رفتار و نگاههایش به بیم آغشته بود. خودش را میدزدید.با کمی دقت میشد چگونگی حال دختر را دریافت. اما علی گناو او را چنین نمیدید.نه از عشقی که به هاجر داشت، بلکه از حرصی که به او داشت. حرصی به تصرف او. پس هاجر را چنان که بود، نمیدید. هاجر را هر حال و روحیهای که داشت در بستر خود میدید.» [4]
در نهایت، مرگان و اَبراو قصد میکنند برای کار به شهر بروند و عباس تصمیم میگیرد در زمینج بماند و هاجر هم مجبور میشود با سرنوشت غمانگیز خود کنار بیاید و در کنار علی گناو زندگی کند.
جای خالی سلوچ
نویسنده: محمود دولت آبادی ناشر: چشمه قطع: گالینگور,رقعی نوع جلد: گالینگور قیمت: 80,000 تومان
[1] جای خالی سلوچ، محمود دولت آبادی، انتشارات چشمه، ۱۳۹۳
[2] دولت آبادی (202:1358)
[3] دولت آبادی (199:1358)
[4] دولت آبادی (193:1358)