همهچیز از ساختمانی سنگی در خیابان هفتاد و چندم شرقی در نیویورک شروع میشود. راوی، صدای اصلی داستان، نویسندهای جوان در خلال جنگ جهانی دوم است. او نه نامی دارد نه تصوری از خود ارائه میدهد. نویسندۀ مبارز تماماً خود را وقف توصیف شخصیت محوری رمان میکند. هالی همسایهی او در طبقهی پایین ساختمان سنگی است و نویسنده پیش از ملاقات او را به وسیلهی کارتی روی صندوق پستی میشناسد: خانم هالیدی گولایتلی، در سفر.
هالی زندگی خود را به وسیلهی کامبخشی به مردان میگذراند. او به معنای کامل کلمه فمفتال و شهرآشوب است. زنی زیبا و خوشپوش که با رفتارهای اغواگر مردان بسیاری را مجذوب و سرگشتۀ خود میکند. او به راحتی عاشق میشود و راحتتر از آن، معاشیق و عشاق خود را ترک میکند. در نظر اول هالی یک زن لاابالی است و همین خصیصهها او را تبدیل به یکی از شخصیتهای داستانی محبوب فرهنگ آمریکا کرده است.
مرد جوان نویسنده ماجراهای زندگی هالی را در دورۀ یک سال و نیمۀ دوستیشان روایت میکند. با توجه به توصیفات پیشین از هالی، ممکن نیست چنین زنی زندگی بیماجرا و کسلکنندهای داشته باشد. در هر لحظه از زندگیش اتفاقات جالبی پیش میآید، او هرگز در سکون نیست و مانند نوشتۀ روی کارت یک مسافر ابدیست.
اما آیا هالی فقط یک زن فتنه انگیز و نادان است؟ بخشی از زندگی هالی برای راوی آشکار میشود و همینجاست که راوی و خواننده هر دو متوجه پیچیدگی زندگی او میشوند. روزی راوی مردی روستایی را در مقابل در ساختمان میبیند و مرد او را تا بار تعقیب میکند. مرد روستایی و غمگین عکسی قدیمی و دست جمعی که هالی در آن است را به نویسنده نشان میدهد؛ هالی نوجوان. اما آن مرد مسن پدر او نیست، مرد خود را دکتر حیوانات و همسر هالی معرفی میکند و گذشتهی او را برای نویسنده باز میگوید. مرد روستایی روزی هالی و برادرش را در حال دزدی از مایملک خود میبیند و دلربایی هالی باعث میشود مرد بخواهد او رابه همسری خود دربیاورد. هالی در چهارده سالگی ازدواج میکند اما پس از مدتی مرد را رها میکند و از روستا فراری میشود.
نویسنده مقدمات دیدار هالی و دکتر را فراهم میکند. بر خلاف انتظار، هالی دکتر را دوست دارد و به او احترام میگذارد اما هرگز راضی به برگشتن و همراهی دکتر نمیشود. او خود را به خوبی میشناسد؛ موجودی وحشی که هرگز به هیچ قفسی تن نمیدهد. «شما نمیتوانید به یک موجود وحشی دل ببندید. هرچه بیشتر دل ببندید، آن موجود قویتر میشود. خلاصه آنقدر قوی میشود که به جنگل فرار میکند. یا میپرد روی شاخۀ درخت. بعد درختی بلندتر. بعد هم آسمان. اگر به خودت اجازه بدهی عاشق یک موجود وحشی بشوی، سرنوشتت این است که به آسمان چشم بدوزی.» حالا نویسندهی جوان پی میبرد هالی یک افسونگر سطحی نیست بلکه زنی پیچیده و لایه لایه است.
روزی برای هالی مشکلی قضایی پیش میآید. او باید فرار کند و نیویرک، تمام مهمانیهای شبانه، مردان قدرتمند، ساختمان سنگی، گربهاش و سختتر از همه جوان نویسنده را ترک گوید. هالی میرود تا به رویای همیشه در سفر بودن خود تحقق ببخشد و هرگز هیچ ردپایی از خود برای دیگران نگذارد.
صبحانه در تیفانی یک رمان عاشقانه و دراماتیک صرف نیست. کاپوتی مجذوب طبقۀ بلا و طبقۀ پایین جامعه بود. اینکه مردم چگونه از یک طبقه به طبقهی دیگر صعود میکنند. او به وسیلهی مهمانیهای شبانهای که در خانۀ هالی گولایتلی رقم میزند چهرهی حقیقی نیویورک را نشان میدهد. نیویورکی که در آن مردم به شهرت قبلی خود چسبیدهاند، بیش از حد مینوشند و جایی است که ممکن است صبح در کنار کسی بیدار شوید اما به سختی ملاقات با او رابه یاد آورید. هالی گولایتلی در صبحانه در تیفانی فاش میکند که رابطهی جنسی و پول زیرمبنای کل سیستم هستند.
ترومن كاپوتی ، تروریسم، چاپ هفتم ،مترجم بهمن دارالشفایی ، نشر ماهی
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.