خوشبختی چیست؟
بخشی از کتاب «تاریخچۀ خوشبختی» اثر نیکلاس وایت مزیت دیگر لذت‌طلبی – که برای برخی از فیلسوفان جذاب است ولی قطعا نه برای همه‌شان – این است که می‌توان به نحوی قانع‌کننده مدعی شد که لذت معیار ارزش هر...روانشناسی
«با دمیدن صبحگاه روندگان را ستایش می‌کنیم.»
بخشی از کتاب «موسم هجرت به شمال» اثر طیب صالح همه‌ی مردم روستا به ساحل سرازیر شده بودند. بعضی‌ها چراغ در دست و برخی با قایق‌هاشان. تمام شب را بدون هیچ نشانی از او دنبالش گشتند.ادبیات
تاریخ
داستان
رمان
«سرش! سرش نخوره به میز!»
بخشی از کتاب «پستچی» اثر چیستا یثربی دیگر می‌دانستم که دنیا جای کوچکی است. مثل یک انبار تاریک که آدم‌ها در آن، هرگز هم‌دیگر را پیدا نمی‌کنند.رمان
عاشقانه
داستان
«از دستش دادم، ناگهانی، همان‌طور که عاشق شده بودم.»
بخشی از کتاب «دوستش داشتم» اثر آنا گاوالدا چهل و دو سالم بود. دیگر احساس پیری می‌کردم؛ گرچه همیشه احساس پیری کرده‌ام. پل جوان بود. همیشه هم جوان و زیبا خواهد ماند. اما من پی‌یرم، پرکار و سختکوش...ادبیات
عاشقانه
رمان
داستان
«باید بقیه پیدا کنیم. باید یه کاری بکنیم.»
بخشی از کتاب «سالار مگس ها» اثر ویلیام گلدینگ با این فکر گام‌هایش را سریع‌تر کرد؛ به یک باره متوجه حساسیت موقعیت، پایین رفتن خورشید و اندک بادی شد که در اثر تند راه رفتن به صورتش می‌خورد.ادبیات
رمان
علمی تخیلی
ماجراجویی
داستان
«احساس پیری» چه جور حسی است؟
بخشی از کتاب «چگونه پیر شویم» اثر آن کارف خلاص شدن از شرّ این دیدگاه از آن روی دشوار است که به لحاظ فرهنگی پا گرفته است. مطمئنا به همین دلیل است که بیشتر جوانان آرزو می‌کنند بزرگ‌تر شوند. آن‌ه...روانشناسی
فلسفه
«بیدار شو و به پا خیز یا تا ابد فروافتاده بمان!»
بخشی از کتاب «یک سال زندگی آگاهانه» اثر گی هندریکس زنی از شرکت‌کنندگان دوره‌هایم، نمونه خوبی برای این اصل است. او گفت که در یک روز به‌دلیل سرعت بالا در رانندگی جریمه شد، بنزین اتومبیل او در پررفت‌و‌آمد...فلسفه
بساط جشن و دهل در دوران قاجار
شرح عطرها، طعم ها و رنگ های مردم در دوره‌ی ناصراالدین شاه عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» رسوم مختلف مردم در عصر قاجار را ثبت کرده است. جشن ختنه‌سوران از جمله این رسوم و جشن‌هاست.تاریخ
پسری با پیژامه‌ی راه راه
بریده‌ای از کتاب پسری با پیژامه‌ی راه راه اثر جان بوین برونو جلو رفت و سلام کرد. گرتل با غضب نگاهش کرد و پرسید: «چی می‌خواهی؟»برونو بهش چشم‌غره‌ای رفت و به تندی گفت: «چیزی نمی‌خواهم. فقط آمدم سلام کنم.»گرت...ادبیات
تاریخ
رمان
جنگ
داستان
