کتاب جوانی ها
نویسنده: بیژن الهی
آرمیده، سالها
به انتظار،
وقتی سایهام مرا پوشاند،
هیچ نخاستم.
در روز شمار، بیگمان
گلی را میبوییدم
که زمانی میان چهرهیی مقام داشت.
درد میآمد، درد
و به درها میخورد
به در تمامیی کاروانسراها میخورد
بلندترین شاخ نبات.
صفحه 180
مطالب پیشنهادی
«که جوانی انگشتهای لرزان مرا دارد.»
مروری بر کتاب سوغات نوشتهی علی مراد فدایی نیا
شهر و خاطرات رونده
دربارۀ بودلر، پاریس و هجرت مداومش در یک شهر
برای خضری، به شکل پیری من
مروری بر کتاب دو گفتار نوشتهی محسن صبا
کتاب های پیشنهادی