
نمیتوانم بگویم چرا٬ ولی اولینباری که چشمم به او افتاد فهمیدم همانی است که یک عمر دنبالش میگشتم. البته که من دیوانه نیستم٬ میدانستم فقط خواب وخیال است و اگر پای پول وسط نمیآمد٬ همینطور میماند. تمام روز در فکرش بودم٬ پیش خودم قصه میبافتم که کجا ممکن است بینمش٬ کارهایی میکردم که او دوست داشت٬ با او ازدواج میکردم و از اینجور چیزها. هیچ فکر پلیدی از ذهنم نمیگذشت٬ هیچوقت٬ تا اتفاقی که بعدا تعریف خواهم کرد.
صفحه ۱۲در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی