اسب ها نزدیک شدند. اسب ما خیس بود و پره های بینی اش برای نفس کشیدن باز و بسته میشد و مربیاش نوازشش میکرد.
همسرم گفت:«مرد بیچاره. ما فقط شرط بندی میکنیم.»
دور شدنشان را تماشا کردیم و لیوان دیگری شامپانی نوشیدیم و آن وقت بهای اسب برنده تعیین شد:85. معنایش این بود که در ازای ده فرانک، هشتادو پنج فرانک خواهند پرداخت.
صفحه 57
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید