
روزگاران میان اخگر و خاکستر
روزگار درازیست که بر لبهی تیز دراز کشیدهام
میان قارهی عشق و قارهی وداع...
و در خاموشی رنج میبرم.
هان پرندهی نسیان فرود آمده است
و بر فراز من چون سیمرغی اساطیری نشسته است
و بر جسم و روحم بال گسترده
هان اوست که مرا با بالهایش در پیچیده است:
بال خواب
و بال آرامش
بعد از آنکه بادهای بیخوابی و رنج بر من وزيدند
و پرِ خونین پرندهای، در فراق، مرا هلاک کرد...
صفحه ۵۴
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی