سفر درونی

نویسنده: رومن رولان

من، در آن دم که می‌آفریدم، نیاز بدان نداشتم که دیگری آفریدن را به من بیاموزد، نیروی آفرینندگی مرا از زمین برمی‌گرفت، به شور و وجدم می‌آورد... آری، ولی انسان همیشه نمی‌آفریند. و آنگاه که دریای درونی، پس از آن که به ساحل یورش برد، برای نخستین بار بازپس می‌نشیند، جان آشوب‌زده تلوتلو می‌خورد و به تردید می‌افتد. گوشهایش هنوز از پیشروی پرهیاهویی که داشته در وزوز است؛ و همه چیز گریخته و رفته است! زمین دریاکنار خشک است... شک می‌کند: آیا خواب ندیده است؟ به دیوارها تکیه می‌دهد تا نیفتد. و من بسا منتقد شناخته‌ام که می‌گفت: «بیفت!» و نیروی نوزاده را که پایش سکندری می‌رفت به ریشخند می‌گرفت.

سفر درونی

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

سکوت: سیری در عالم درون‌گرایی

مروری بر کتاب سکوت نوشته‌ی سوزان هوروویتس کین

باب‌المندب: دروازه‌ی مرگ

مروری بر کتاب راه شاهی نوشته‌ی آندره مالرو

رودخانه‌ی پرتلاطم یک جانِ شیفته

مروری بر کتاب جان شیفته نوشته‌ی رومن رولان

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید