بینایی
نویسنده: ژوزه ساراماگو
چراغهای خیابانها روشن شد و شعله غروب در افق فروکش میکرد، تاریکی آسمان آرامآرام گسترده میشد. طولی نمیکشید شب فرا میرسید. کمیسر روی زنگ در دست گذاشت. تعجبی هم نداشت معمولا پاسبانها زنگ در را میزنند، مشت و لگد به در نمیزنند. زن دکتر در را باز کرد و گفت، فردا منتظرتان بودم، کمیسر. باید ببخشید، الان آمادگی نداریم با شما صحبت کنیم، مهمان داریم، میدانم مهمانهای شما را میشناسم، البته شخصا نمیشناسم اما میدانم کیستند، فکر نمیکنم این دلیل خوبی برای راه دادن شما باشد، خواهش میکنم، دوستان من ربطی به مطلبی که شما را به اینجا کشانده ندارند. حتما اگر بدانید چه چیزی مرا به اینجا کشانده راه میدهید، بفرمایید تو.
- مترجم: اسدالله امرایی
- ناشر : مروارید
- تعداد صفحات: 309
- شابک: 9789641914068
- شماره چاپ: 9
- سال چاپ: 1399
- موجودی : 1 عدد
- نوع جلد: شمیز
- دسته بندی: داستان پرتغالی
- امتیاز: امتیازی ثبت نشده
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی

پردهبرداری از مبهمترین و اسرارآمیزترین تضاد هستی
معرفی کتاب سبکی تحملناپذیر هستی (بار هستی) نوشتهی میلان کوندرا

کمی از خودت بگو
مروری بر کتاب تغییر اثر مو یان

کدام کتابهای داستانی اروپایی عشق به رمانهای مدرن را زنده خواهند کرد؟
معرفی چند کتاب برای زنده شدن عشق به رمانهای اروپایی
کتاب های پیشنهادی