
آگلایا دوباره شروع به صحبت کرد و گفت: «پس گوش کنید. من خیلی وقت انتظار کشیدم تا این حرفهایم را به شما بزنم. از همان وقت که شما خارج بودید و آن نامه را به من نوشتید. و حتی پیش از آن... نصف حرفهایم را دیروز شنیدید. من شما را شریفترین و راستروترین آدمها میدانم. از همه شریفتر و درستکارتر. اینکه میگویند مغز شما... منظورم اینست که مغزتان گاهی بیمار است، درست نیست. من به این نتیجه رسیدهام و از شما به شدت پشتیبانی کردهام. چون اگر هم واقعا شعورتان گاهی بیمار باشد (شما البته از این حرف من نمیرنجید، دیدگاه من ورای این حرفهاست) در عوض شعور اصلیتان بهتر از دیگران است، از همهشان روی هم بیشتر است، حتی طوری است که آنها به خواب هم نمیبینند. چون شعور دو جور است. شعور اصلی و شعور غیراصلی! همینطور است دیگر، شما موافق نیستید؟»
صفحه ۶۸۴
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی