میگویند در سال 1938 هنگامی که ساموئل بکت شبانگاه در خیابانهای پاریس قدم میزد، دزدی به او حمله کرد و با چاقو تهدیدش کرد. بکت پول را به او داد و منتظر بود دزد برود؛ اما دزد با چاقو او را زخمی کرد و پس از چندی به دام پلیس افتاد. بکت کمی بعد دزد اسیر شده را ملاقات کرد تا تنها بفهمد قصدش از زخمی کردنش چه بوده است؛ پاسخی که بکت از دزد شنید به راستی او را تکان داد: «نمی دانم، آقا!» پس از آن بکت از راه دادن چنین شخصیتهایی به درون ادبیات و نمایش ترسی به خود راه نداد. رمانها و نمایشنامههایش پر شدند از شخصیتهای ولگرد و حاشیهای که دانستن دلایل و انگیزههای اعمالشان به سادگی ممکن نبود؛ امری که باعث شد منتقدان و مخاطبان، هر کدام به شیوهای متفاوت، در فهم آثار او به مشکل بربخورند. پارهای او را نیهیلیست و پوچگرا نامیدند، پارهای کار او را با کارهای اگزیستانسیالیسم مقایسه میکردند و پارهای نیز او را سردمدار پست مدرنیسم دانستند؛ اما یکی از بهترین سخنها را دربارهی او فیلسوفی آلمانی به زبان آورد که در برخی دغدغهها با او شریک بود: تئودور آدورنو هنگامی که دربارهی بکت نوشت: «فهم این اثر [نمایشنامهی دست آخر] فقط میتواند به معنای فهمناپذیری آن باشد.[1]» این گفتهی آدورنو دقیقا همان کلیدی است که رمز آثار بکت را میگشاید؛ تفسیرناپذیریای که خود را به نحوی دیگر حتی در نام کتابی که دربارهاش صحبت میکنیم، نشان میدهد: نامناپذیر.
نامناپذیر کتاب سوم سهگانهی بکت است؛ دو کتاب دیگر، مالوی و مالون میمیرد، هم از نظر سبک نگارش هم از نظر داستانی به مراتب آسانتر از نامناپذیر هستند. سادگی و راحتیای که خود بکت نیز در نگارش کتاب تجربه کرده است: در مصاحبهای نوشتن دو کتاب اول را به راحتی قدم زدن دانسته و نوشتن سومی را همچون سدی نفوذناپذیر توصیفی کرده است؛ به راستی نیز نامناپذیر چنین است. پیرنگ و شخصیت و داستان و علیت تماما از میان رفتهاند و تنها چیزی که از ادبیات باقی مانده تلاش مذبوحانهای برای تقلای بیان خودش است؛ حقیقتی که خود راوی رمان نیز در جای جای رمان به هولناکی آن را بیان میکند. طرح ذهنی بکت برای این سهگانه طرح از بین رفتن تدریجی ادبیات و دست یافتن به گونهای فرم نوین ادبی برای زدودن توهم هرگونه معنا و عقلانیت در پشت سر یک اثر هنری است. سهگانه با رمانی دارای پیرنگ شروع میشود، به رمانی عجیبتر میرسد که شخصیت در آستانهی مرگش به واگویههای خود میپردازد و دست آخر به رمانی بی هیچ پرسوناژ و داستانی میرسد تا در آن هیچ نشانی از یک انسان معمولی و عادی از دیدگاه روانشناسی معمول نباشد. گنگی و گیجی و سردرگمی در رمان نامناپذیر به اوج خود میرسد و خواننده باید خود را برای یک سفر شگفتانگیز در هزارتوی هویتباختگی و از هم گسیختگی های زبانی آماده کند؛ سفری که گاه بسیار دشوار است و شاید خواننده را از ادامه دادن رمان بازدارد. شاید بهترین توصیف از این رادیکالیسم بکت در نوشتن رمانهای پیچیده و خارج از عرف را برادرش در نامهای به او کرده باشد: «چرا نمیخواهی آنطور که مردم میخواهند رمان بنویسی؟[2]»
رمان نامناپذیر اوج نبوغ بکت و در مورد آزادی است. شخصیت بینام، بیبازو و بدون پا که در طول یک صد صفحه از کتاب فریاد میزند، به راحتی میتواند صدای همه بشریت، همه انسانهای رنج دیده و مظلومی باشد که هرگز صدایی ندارند. در این کتاب نوشتن هم نعمت و هم نفرین تلقی میشود. بکت برای کنار آمدن با پوچ بودن زندگی شخصیتهایی را خلق میکند تا به جای او زندگی کنند، به آنها اجازه میدهد از طریق او صحبت کنند و آنها را با تمام رنجهای خود نشان میدهد.
نامناپذیر یکی از رمان های ساموئل بکت نویسنده ایرلندی است که در سال 1953 نوشته شده است. رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “فسه ها”و “در انتظار گودو” به فارسی ترجمه شده است.
[1] ایدهی نمایش: مقالاتی دربارهی تئاتر، گزیده و برگردان مراد فرهادپور، نشر هرمس، صفحهی 6
[2] از نامههای فرانک به بکت به برادرش. در ابتدای کتاب نامناپذیر نیز آورده شده.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.