اوريانا فالاچى روزنامه نگار، نويسنده و خبرنگار ايتاليايى در ژوئن ١٩٢٩ در فلورانس متولد شد و ٧٧ سال بعد در ١٥ سپتامبر بر اثر ابتلا بر سرطان درگذشت. تجربهی جنگ در دوران کودکی تاثیر عمیقی بر زندگی او گذاشت؛ همچنین مبارزات ضد فاشسیم پدرش در زمان موسولینی باعث شد، او در نوجوانی و بحبوحهی جنگ جهانى دوم به جنبش مقاومت ضد فاشيست بپیوندد. نخستین آثارش هم خیلی زود در نشریات منتشر شد و او را به روزنامهنگاری شگفتانگيز در دورهاى طولانى بدل کرد. فالاچی بهخاطر پوشش خبرى گستردهى جنگ و انقلاب و مصاحبههاى طولانى پرخاشگرانه و رسوا كنندهاش با تعدادى از رهبران جهان در دهههاى ۷٠،۶٠ و ٨٠ ميلادى به شهرت جهانى دست پيدا كرد.
دربارهی کودکی و آخرین اشکهای زندگی
اوریانا یکی از سه دختر یک فعال سیاسی بود که با کابینتسازی روزگار میگذراند. مادرش گاهی برای کمک در مخارج زندگی به نظافت خانههای ثروتمندان میپرداخت. مادر پدرش عضو جنبشی آنارشیستی بود که پس از جنگ جهانی اول در امریکا شکوفا شد. وقتی چهارده ساله بود عضو یک جنبش زیرزمینی شد که علیه نازیها در زمان تصرف ایتالیا فعالیت میکرد. او برای اعضای جنبش آب و غذا میبرد. این سالها او را به موجودی سرسخت بدل کرد. شهر زندگی آنها زیر بمباران شدید بود. خانواده به ناچار فرار کردند و در پناهگاهی ساکن شدند. اوریانا گریه میکرد. پدرش سیلیای محکم به او زد؛ به چشمهای او خیره شد و گفت:«یه دختر هرگز گریه نمیکنه». فالاچی این ماجرا را در مصاحبه با ماگارت تالبوت برای نیویورکر بازگو کرد. او ادعا کرد که آن اشکها آخرین اشکی بودند که در زندگی ریخته است.
اوریانا فالاچی چگونه یک خبرنگار شد؟
پس از پایان تحصیلات دبیرستان اوریانای جوان به تشویق والدینش وارد دانشکدهی شیمی و داروسازی فلورانس شد. او پس مدتی دریافت که علم به ندای درون او پاسخ نمیگوید. پس تغییر رشته داد و خواندن ادبیات را آغاز کرد؛ اما هرگز تحصیلات خود را تمام نکرد. در حقیقت عموی روزنامه نگارش، برونو به او پیشنهاد داد وارد عرصهی روزنامهنگاری شود. استعدادش در این حرفه به حدی بود که اوریانای هفده ساله در سال 1946 خبرنگار جنایی روزنامهی ماتزینو شد. او بعدها پوشش خبری جنگ ویتنام، جنگ پاکستان، خاورمیانه و امریکای جنوبی را به عهده گرفت و همزمان کتابهای متعدی نوشت.
چگونه فالاچی مشهور شد؟
در ورزشگاهی در مکزیک در حال تهیهی خبر از جنبش دانشجویان بود که تیر خورد. اوضاع به شدت وخیم بود و کسی حدس نمیزد که زنده باشد. پس تصمیم بر آن بود که با انبوه کشته شدگان به سمت گور دسته جمعی برده شده و به گودال پرتاب شود؛ اما در لحظه، معجزهای رخ داد. کشیشی نبض او را گرفت و احساس کرد به آهستگی میزند. فالاچی به بیمارستان برده شد و مدتی برای مداوا آنجا ماند؛ اما اثر گلوله با او ماند و هرگز نتوانست درست راه برود. این ماجرا، ماموریت بعدی او برای سفر به ویتنام و گزارش جنگ از نزدیک و مصاحبه با شانزده تن از قدرتمندترین رهبران جهان، از جمله: محمدرضا پهلوی، هنری کیسینجر، ایندیرا گاندی، یاسر عرفات، جرج حبش، نورودوم سیهانوک، ملک حسین اردنی، ژنرال نگوین جیاپ، پیتر وننی، علی بوتو، ویلی برانت و ... سبب شهرت او شد.
جوایزی بی شمار
اوریانا فالاچی به سبب انتشار آثارى ارزنده، جوايزی بىشمار كسب كرده و خيابانها و ميدانهايى در چند شهر جهان به ياد او نامگذارى شده است. او به جنگجوی آزادی مشهور است. برخى كتابهاى او از جمله: جنس ضعیف، پنه لوپه به جنگ مىرود، زندگى جنگ و ديگر هيچ، نامه به كودكى كه هرگز زاده نشد، یک مرد، اگر خورشید بمیرد، مصاحبه با تاریخ و ... به فارسى ترجمه شدهاند.
کتاب جنس ضعیف
جنس ضعيف دربارهى زندگى زنان است گزارشى از سفرهاى اوريانا فالاچى به پاكستان، هند، مالزى، ژاپن و آمريكا. او اين مجموعه يادداشت را براى نشريهى ل يوروپ آماده كرد كه بعدها در قالب كتاب منتشر شد. كتابى مردمنگارانه با لحن صريح يك خبرنگار جسور كه بىتعارف به بيان بىپردهى خاطرات خود از ديدار با آدمها و موقعيتها مىپردازد. مورد سو استفادهى جنسى قرار مىگيرد وتجربیاتش شرحی از موقعیت زنان در جهان مىشود. او زنانى را مىبيند كه تا پاى جان براى عدالت تلاش مىكنند؛ كودكانى كه گريان به حجله مىروند، در حالى دامادشان حتى در شب زفاف، چشم به زنان ديگر دارد و آنها را دستمالى مىكند. جنس ضعيف مخاطب را به قبيلهاى عجيب مىبرد كه متفاوت از باورهاى كليشهاى و تصورات رايج در آن زنان به مردان تجاوز مىكنند. اين كه برداشت نويسنده از روايت همهی اينها چيست به عهدهى مخاطب است كه پس از خواندن اين كتاب برداشتى نو بيافريند.
جنس ضعیف (گزارشی از وضعیت زنان در جهان)
کتاب پنه لوپه به جنگ مىرود
پنه لوپه به جنگ مىرود رمانى عاشقانه و دربارهى زندگى زن جوان بیست و شش سالهاى است كه فيلمنامه مىنويسد. او مامور مىشود از ايتاليا به نيويورك سفر كند تا ايدهاى براى فيلم نامهاش بيابد؛ زيرا كارفرماى او قصد دارد فيلمى بر اساس رابطهى عاشقانه ميان يك زن ايتاليايى و مردى امريكايى بسازد. جوانا با وجود مخالفتهاى معشوقش راهى سفر مىشود و با خود فكر مىكند شايد در شهر مقصد مردى،ريچارد، را بار ديگر ببيند كه در دوازده سالگى به او دل باخته بود. جوانا در نيويورك ريچارد را مىيابد؛ اما رابطهى آنها به شكل عجيبى پيچيده مىشود و جوانا با پرسشهايى بنيادى دربارهى چيستى خود روبهرو مىشود. فالاچى از خلال صفحات اين رمان به نقد موقعيت زنان و چارچوبهايى مىپردازد كه همواره و در فرهنگهاى گوناگون زنان را وادار در باقى ماندن در نقشهاى كليشهاى مىكند. جوانا زن جسور و مبارزىست؛ اما جامعه از او مىخواهد در خانه بماند و چون پنه لوپهى افسانهى يونان تور ببافد و اجازه دهد، مردان بجنگند. داستان پنه لوپه به جنگ مىرود داستان پركشش و كشمكشىست كه در هر سطر و صفحه حرفى براى گفتن دارد.
کتاب زندگى جنگ و ديگر هيچ
بيشتر ما جنگ را از نزديک نديدهايم. جنگ براى ما از دريچه تنگ صفحه جادويى تلويزيون به نمايش درآمده و تنها از زاوايهاى بسته كه محدود است به جهتى كه دوربين فيلمبردار رو به سوى آن قرار گرفته است. نمىدانيم تك تك آدمهاى خاك و خلىاى كه مىبينيم به چه فكر مىكنند، چرا و چگونه به آن نقطه، آن نقطهى كشتار بىرحمانه و قتلگاه سلامت روان رسيدهاند. از خط مقدم جبهه حرف مىزنم و از آدمهايى كه عشاقى دارند، مادر و پدر و همسر و فرزند و خيلىهاشان مىخواهند بروند كسانى را بغل كنند كه دوستشان دارند، آدمهايى كه آرزو دارند يك روز، فقط يك روز در رختخواب خود بيدار شوند و بار ديگر تنها يك بار ديگر صبحانه را با خانوادهشان بخورند؛ اما همهی عشق و ميلشان تقليل پيدا كرده به عكس محبوبشان در جيب پيراهن نظامى. عكسى كه ثانيهاى ديگر شايد گلولهاى از آن بگذرد و همهى احساساتشان را براى هميشه خاموش كند. زندگى جنگ و ديگر هيچ روزنگارهاى اوريانا فالاچىست از خاطرات و ديدههايش ميان آتش و خون جنگ ويتنام. جايى كه امريكايىها مىكشند و تجاوز مىكنند، جايى كه سربازان آرزو مىكنند همرزمانشان به جاى آنها بميرند. در اين كتاب نویسنده موقعيتهايى را توصيف مىكند كه خوشقلبى نمىتواند مانع آن شود كه بر مرگ ديگرى شادكامى نكرد. كتابى تكاندهنده كه شما را به آدم ديگرى تبديل خواهد كرد. مىتوانيد جور ديگرى دنيا را ببينيد، جور ديگرى زندگى كنيد و عينكى را از روى چشم برداريد كه رسانهها بى آنكه بدانيد بر چشمانتان نهادهاند.
کتاب نامه به كودكى كه هرگز زاده نشد
آيا مادر شدن يک وظيفه است؟ آيا مادرى سرنوشت محتوم همهى زنان است؟ اگر كودكم روزى از من بپرسد چرا مرا به دنيا آوردهاى بايد به او چه بگويم؟ چرا بايد موجودى ظريف را به دنيا بياورم تا درد و رنج و سختى را تجربه كند؟ چطور مىتوانم دلواپسى دائمى براى او را تاب بياورم؟
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد | نشر نگاه
اگر به فرزنددار شدن فكر مىكنيد شايد اين سوالها از ذهنتان گذشته باشد و شايد بد نباشد با مادرى انديشمند در یک سفر همراه شويد؛ سفرى براى تصميمگيرى دربارهى حفظ جنينى با سرنوشتى نامعلوم در جهانى خشن يا پايان دادن به زندگى او. راوى نويسنده-خبرنگارى كار كشته است كه ناگهان در مىيابد باردار است. او نمىداند موضوع را به پدر كودكى بگويد كه در شكم دارد و يا خود به تنهايى بار مسئوليت را به عهده بگيرد و در اين گير و دار ماموريتى كارى به او محول مىشود. سفرى در جادهاى پر دستانداز بسان جادهى زندگى. او نامهاى مىنويسد به جنيناش و به او در بارهى جهانى پر از مصيبت و سختى مىگويد جهانى كه سراسر جنگ است و به او مىگويد بايد خيلى قوى باشد تا بتواند با جهان روبهرو شود. به او مىگويد كه اگر در قالب زنى پا به جهان بگذارد چه در پيشرو دارد و اگر مرد، چه خوشىها و امتيازاتى به او داده خواهد شد.
کتاب يک مرد
عشق هميشه جذاب است، چه كودک باشى، چه كهنسال. لازم نيست يک نوجوان ساده باشى تا به آن فكر كنى، هر لحظه و هر دم زندگى ما با عشق ادامه مىيابد. انگار وجود ما با آن درآميخته. يک مرد داستانى عاشقانه است و اين بار شما در محيطى متفاوت در پس زمينهى زندگى يك زندانى سياسى آن را تجربه خواهيد كرد. داستانى واقعى از عشقى كه يك شب پس مصاحبهى طولانى اوريانا فالاچى و مردى آغاز مىشود كه سراسر زندگىاش را صرف جنگ با ديكتاتورى كرده است؛ مردى همه عشق به مردم كشورش. داستانى پر كشش كه به بينش سياسى و مفاهيم اجتماعى به زبانى ساده در كنار شيفتگى دو دلداده مىپردازد. مىتوانيد در قالب مردى به سلولى تنگ برويد، از زندان آزاد شويد و از ديدن دشتى فراخ وحشت كنيد. مىتوانيد دريابيد كه چگونه مىتوان يك عاشق حقيقى بود. چگونه مىتوان از خود گذشت، از خواستههاى خود گذشت و خواستههاى ديگرى را پذيرفت، اجازه داد او به دنبال آن چه برود كه مىخواهد، حتى اگر از پى آن، نيستى باشد. عشق نگه داشتن معشوق نيست، رها كردن اوست و خواستن آنچه كه او با تمام وجود مىخواهد.
کتاب مصاحبه با تاريخ
مصاحبه با تاریخ مجموعه مصاحبههاى اوريانا فالاچى با شانزده تن از رهبران كشورهاى مختلف جهان است كه در زمان خود بسيار جنجالى شد. يكى از دلايل اقبال يافتن اين كتاب انتخاب سوالات جسورانه و رفتار خاص فالاچى بود كه مصاحبه شوندگان را شوكه مىكرد و مانع از گريز آنان از ادامه بحث مىشد. پس از فالاچى بسيارى از روزنامه نگاران جهان تلاش كردند تا شيوهى او را در كار پيش گيرند؛ اما فالاچى توانايى ويژهاى داشت كه نه با تجربه قابل دسترسى بود و نه به واسطهى آموزش، يادگرفتنى. فالاچى با يك استعداد ذاتى و بىمانند متولد شده بود و تركيبى از اين استعدادها و تجربههای زیستهاش از او روزنامهنگارى فراموش نشدنى ساخته بود. مصاحبه با تاريخ تبلور توانايى او در سخنورى و واكنشهاى سريع به فراخور موقعيت است.
کتاب اگر خورشید بمیرد
فالاچی میگوید مهم نیست که یک مصاحبه کنار یک موشک انجام شود و یا کنار یک ساندویچ پنیر؛ حقیقت مهم آن چیزیست که گفته شده است: باور و اندیشهی ما به عصر خودمان و آینده.
این کتاب داستان سفر به فضاست، گفتگویی میان حال و آینده، یک الگوی زیبا و حرکتی به سوی گفتمان، دست و پنجه نرم کردن با حقیقت و خیال.
اوریانا فالاچی در سال ۱۹۶۴ به آمریکا سفر میکند تا دربارهی برنامهی فضایی بیشتر بداند. او سوالات ارزشمندی دربارهی آیندهی تکنولوژی میپرسد؛ از دیدن گلهای پلاستیکی و نخلهای مصنوعی شگفت زده میشود و گاه وحشت میکند. ازخود میپرسد که فضانوردان چه جور قهرمانانی هستند و مدام خاطرات خود را مرور میکند؛ گویی چیزی از گذشتهی او و مردم جهان دزدیده میشود و مرور خاطرات راهیست برای حفظ گذشته. به شهرهای مختلف آمریکا سفر میکند و با والی شیرا دربارهی مرگ و ترس از نابودی حرف میزند. در آخرین دقایق از ورود به سانترفیوژ سر باز میزند و در خیال خود تصور میکند که میخواهند ماه را بدزدند. او دربارهی آنچه دیده با دیگران صحبت و تلاش میکند دربارهی اتفاقی روشنگری کند که در حال رخ دادن است. در نهایت، با خود میاندیشد که همهی ما انسانها میل داریم زندگی کنیم و این مسئله باعث میشود فرزندانی به دنیا بیاوریم و فرزندان ما فرزندانی دیگر تا چرخهی حیات حفظ شود و بقا پیدا کنیم؛ اما وحشت از مرگ همیشه با ما هست، ترس از خطراتی که ممکن است روزی ما را تهدید کنند. مثل آن که عمر زمین پایان یابد، زمین منفجر شود یا خورشید روزی خاموش شود. آدمهای معروف بسیاری مردهاند. میکلانژ مرده است، هومر مرده است؛ اما همین که ما زندهایم و به آنها فکر میکنیم، باعث میشود آنها در افکار ما ادامه پیدا کنند. برای همین ادامه پیدا کردن است که ما به رفتن به فضا فکر میکنیم. سیارههای دیگر راه فرار ما هستند.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.