کتاب دون ژوان روایت بسیار دیرپایی است که از قرن هفدهم تا امروز خود را کشانده. قریب هزاروپانصد نسخهی گوناگون از دونژوان چاپ شده که اولینشان به سال 1626 بود و آن هم توسط کشیشی به نام تریسو دِ مولینا. او نمایشنامهنویس باروک بود و کشیشی کاتولیک که دونژوانش منبع الهامِ بسیاری کسان شد. کشیش نام کتابش را حیلهگر سویل و سنگ مهمان El burlador de Sevilla y convidado de Piedra گذاشت. و چنانچه از کشیشجماعت بر میآید کتاب بیشتر ادبیات تعلیمی بود. البته به مرور زمان روایتِ این زنباره شکلی دیگر گرفت که بیدلیل هم نبود؛ بزرگانی بهسراغ این روایت فولکلور اسپانیانی رفتند: مولیر به سال 1665 نمایشنامهای به همین نام نوشت؛ اپرایی با لیبرتوی لورنزو دِ پونته و آهنگسازی موتسارت به سال 1787 ساخته شد؛ شعری از لُرد بایرون و ... .
نسخ گوناگون از دون ژوان
از دونژوان نسخههای بسیاری موجود است و هرکدام قرائت خود و پایانبندی خود را دارند اما خط اصلی این داستان چنین است: دونژوان مردی ثروتمند و ساکن جنوب اسپانیاست که زندگی خود را مشغول فریفتن زنان در هر سنی کرده است. یکی از این زنانِ دلبند او دوناآناست، دونژوان پدر دختر، دونگونزالو، را به قتل میرساند. روایت دونژوان پایانبندیهای متفاوتی دارد، گاهی ندامت او پذیرفته میشود و گاهی او به خواست خود به جهنم میرود و... . دونژوان کلاسیک زنباره بود، ثروتمندی که عیاشی و اقسام فسق گریبان او را گرفته بود، هرچند در نسخههای کلاسیک هم عمقبخشی در این شخصیت وجود دارد؛ اینکه دونژان هم در نهایت پی رستگاری است مفهومی الهیاتی به آن میدهد و البته بنمایهای برای قرائتهای مدرن.
روایت متفاوت هانتکه
هانتکه روایتش از دونژوان را از همان ابتدا متفاوت شروع میکند: یک تنهای مجبور. هانتکه قصد ندارد شخصیتی جذاب با ویژگیهای آنچنانی و دلفریب خلق کند که زنان اختیارازکفداده جذب او میشوند، دونژوان هانتکه سرگشتهای است که همین امر او را آواره کرده، میگردد تا اندوه درونیاش را التیام ببخشد. اگر همیشه دونژوان را به وجه بیرونی میشناختیم، اکنون به درون تنهای دونژوان باید نگریست و این کار را هانتکه با تخطی از روایت کلاسیک و دروننگری در این شخصیت انجام داده. «دونژوان قرار است چیزی متفاوت با آن زبل ناآرام و ژیگولوی سنتی باشد، صرفاً سفرکردن و سیاحت را همچنان برایش باقی میگذارد، ولی آن هم دیگر ارتباطی به بیقراری درونیاش ندارد، بلکه به اندوهش مربوط میشود. سوگواربودن و یتیمبودن دونژوان، که در فانتزی هانتکه بر آن تاکید میشود، نکتۀ واقعاً بدیع و تازهی شخصیت اوست. دونژوان چیزی وحشتناک و ناگوار را از سر گذرانده، تنها اشارهوار حدس زده میشود که او یگانه فرزندش یا "یگانه زنِ محبوبش" را از دست داده. هانتکه حتی از کنار چنین جزئیات نهچندان کماهمیتی هم میگذرد. در اثر او مفاهیم تقریباً همیشه باری کموبیش فلسفی دارند، بهطوری که میتوان گفت دونژوان مجبور شده با دنیای "یگانگیها" وداع کند، اما همین وداع او را تبدیل به یک دونژوان جدید کرده. سوگوار (ولی از طرفی بهواسطۀ همین سوگ، بی هیچ قیدوبندی) در برابر زنان ظاهر میشود. دونژوان هانتکه با این بنمایه بستگیاش را به مدرنیسم اعلام میکند، منتها نکتۀ بحثانگیز این است که آیا این بستگی آسیبی به شخصیتش نمیزند و او را بهجای یک دونژوان جدید درواقع تبدیل به یک قدیس نمیکند.»

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.