
کتاب ناپیدا
1 عدد
در بهار ۱۹۶۷ با او برای نخستین بار دست دادم. در آن هنگام دانشجوی سال دوم دانشگاه کلمبیا بودم، پسری نادان با اشتهای کتابخوانی و این باور (یا توهم) که روزی به جایی خواهم رسید که خود را شاعر بنامم، و از آنجا که شعر بسیار میخوانم، قبلاً با مردی که هم نام او بود در "دوزخٰ" اثر دانته آشنا شده بودم، مرد مرده ای که در آخرین ابیات از بیست و هشتمین کانتوی "این فرنو" کند و آرام میگردد. برتران دوبورن، شاعر قرن دوازدهم اهل پروانس سر بریده ی خود را که مثل چراغ بادی به این سو و آن سو در نوسان است، در دست دارد- که این بی تردید یکی از شگفت آورترین تصاویر کتابی است که به فهرستی از اوهام و شکنجه میماند.



کوتولهی قلدر تارتوف مزوّر است یا روشنفکر؟
معرفی نمایشنامهی روشناییهای بوهم نوشتهی رامون ماریا دل بایه اینکلان

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»

گاهی لازم است قلبت را در بطری بگذاری!
معرفی کتاب کودک قلب و بطری نوشتهی الیور جفرز