
یک روز وقتی به خانه رسیدم ناخودآگاه و بیاختیار یکراست رفتم سراغ گنجهای که در اتاق پدر و مادر بود و همهی کشوها را یکبهیک و بادقت گشتم، هیچ کدام از اشیا و لباسهای پدر سرجایشان نبود. ولی هنوز هم کل گنجه بوی توتون و ادوکلن مخصوص پدر را میداد.
صفحه 20
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید