(صحنه تاریک است و فقط وِلش را میبینیم که تُندتُند نامهاش را از بر میخواند.)
وَلین و کَلمَنِ عزیز، این نامه را پدر وِلش مینویسد. من امشب برای همیشه از لینِین میروم؛ میخواستم چند جملهای با شما صحبت کنم، اما قصدم موعظه نیست، چون دلیلی ندارد شما را موعطه کنم. موعظه در گذشته هیچ وقت جواب نداده و الان هم جواب نمیدهد. تنها کاری که میخواهم بکنم اینکه از موضع آدمی که نگران شما و زندگیتان است، درخواستهایی ازتان بکنم، نگران زندگیتان هم در این دنیا و هم در بعدی؛ و بعدی برایتان خیلی هم دور نیست.
صفحه 71
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی