
من پلکان عمارت پنج طبقه خانهمان را روزی چند بار بیش از صد پله بالا و پایین میرفتم و در پی راه چاره در هر طبقه مدتی طبل مینواختم و بو میکشیدم و میفهمیدم که در هر یک از نوزده آپارتمان عمارتمان برای ناهار چه غذایی روی بارست اما هیچ دری را نمیزدم چون میدانستم که نه در خانه هَیلانت پیر درد من دوا میشود نه در خانه لاوبشاد ساعتساز، نه خانم کاتر با آن هیکل گندهاش میتواند استاد آینده من باشد، نه خاله تروچینسکی گرچه خیلی هم دوستش داشتم.
صفحه 111
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی