خیلی وسوسه شده بودم تا چیزهای دیگری درباره مادرم بدانم.. چیزهایی مثل؛ اصل و نسب، تاریخ تولد و زندگینامهاش... شاید بهخاطر گذشته همه احساسم را درهم فرو ریخت... دستم را از دستش بیرون آوردم و از او خداحافظی و به راهم ادامه دادم... و اینطور اسم مادرم را بهطور تصادفی فهمیده بودم.
حاصل ازدواج من و مروانه چهار پسر بود، بعد از اینکه شعلههای عشق در بین ما خاموش شد، زندگی مسیر خودش را ادامه میداد و روزهای ترس و وحشت و قحطی عشق از راه میرسید...
صفحه 74
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید