کتاب سفر کسرا

نویسنده: جعفر مدرس صادقی

صبح که از خواب بیدار شد، همه خواب بودند و آفتاب کمرنگی لای شاخ و برگ درخت‌های باغ پیدا بود. باور نکرد. آمد بیرون و دید بله، همان بود: آفتاب. افتاده بود روی ایوان و روی حوض و روی شمشادها، اما آن‌قدر کمرنگ بود که پیدا نبود مرز سایه درست از کجا شروع می‌شد. هوا ابری بود و پیدا نبود که این آفتاب از کجای آسمان سر در آورده. لباس‌هاش را از روی بند رخت برداشت و پوشید. نم داشت. شلوارش چروکیده و سرد بود و چسبید به پاهاش. مایوی دیروزی هم روی بند رخت بود. محض احتیاط، آن را هم برداشت. شاید به درد می‌خورد. کمی با دست شلوار و کُتش را صاف کرد و راه افتاد به طرف دریا. توی لباس تر و تمیز و نمناک و با جیبهای خالی، سبکی و راحتیِ غریبی حس کرد. سر حال بود. مایو را چپاند توی جیب کُتش که جیبهاش زیاد هم خالی نباشد. به دو، طول باغ را طی کرد و همین که رسید به ساحل و چشمش به دریا افتاد، قایقی دید که روی آب، خیلی دور از ساحل، روی موج بلندی لنگر خورد و چپه شد. درست بموقع رسیده بود لب دریا تا این منظره را ببیند.

صفحه ۱۰۷

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب سفر کسرا

متاسفانه این کتاب موجود نیست
  • نام کتاب: سفر کسرا
  • ناشر : مرکز
  • تعداد صفحات: 160
  • شابک: 9789642133673
  • شماره چاپ: 1
  • سال چاپ: 1396
  • نوع جلد: شمیز،رقعی
  • دسته بندی: داستان فارسی
  • امتیاز: امتیازی ثبت نشده

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

ناگفته‌های سرزمین زیتون

مروری بر کتاب چیزی برای از دست دادن ندارید جز جان‌هایتان

من دختری هستم که می‌خواهد فراموش کند...

مروری بر کتاب تافی نوشته‌ی سارا کروسان

با ذهنت پرواز کن

مروری بر کتاب کودک سالی که یاد گرفتیم پرواز کنیم... نوشته‌ی ژاکلین وودسن

کتاب های پیشنهادی