ببین در این مورد تو هم مثل خواهرت لجباز و یک دنده ای. من به شیا شیائورونگ میگویم من الان رئیسم و تو خانم رئیس، نیازی نیست برای فروش فروش سیدی به این طرف و آن طرف برویم. کافیست هوای مغازه را داشته باشیم، پول خودش میآید داخل مغازه. اما او راضی به این کار نمیشود و فقط میخواهد برگردد شهرستان، شوهر و بچهی یک خانهی آجری گرم میخواهد، به نظرت این طرز تفکر روستایی نیست؟
او فکر میکند همین که وارد مغازه شود دیگر نمیتواند بیرون بیاید، به همین خاطر غیر از مواقعی که میخواهد سیدی ببرد به مغازه نمیآید.
صفحه68
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید