دوست دارم خودم تنها توی حیاط بازی کنم و غذا بپزم.درختی ته حیاط هست که شاخ و برگهای نازکی دارد و اگر پوستش را بکنی٬میبینی مثل گوشت مرغ٬ سفید و ورقهورقه است.در نتیجه میتوانم ترتیب شام و ناهار را بدهم که کارد و چنگالش از برگ است. برگهای کهنه هم هست - سیاه و لزج که انگار از صد سال پیش آنجا رها شده اند -من هم با پا به آنها میزنم تا جایی روی علفها باز شود.
صفحه ۱۹
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید