نه، من به حرف های تو گوش نمی کردم صلاح الدین، اما اون برای من حرف می زد: همه میبینند که کاری از دست خدا بر نمی آد و همه چیز دست خودشونه. جسارت و ترس،پاداشو جزا، خوب و بد، اگه همه بفهمند همه چیز دست خودشونه ، چی میشد فاطیما؟ این رو میگه و از سر می غذا بلند میشه. پاهاش رو عصبی بالا پایین می کنه و شروع به داد زدن میکنه،مثل همون سال های اول می شند، آدم های ترسو احمق از افکارشون می ترسند و ساعت ها از خودشون و ذهنشون فرار میکنند؛ احساس ترسو وحشت به همراه عذاب خواهند داشت.
صفحه179
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی