
از پله دکان
دلاک بالا رفت. دلاک تازه دکانش را باز کرده بود و محمد مشتری اولش بود. سلام و
علیک رد و بدل شد. دلاک که داشت تیغش را رو سنگساب تیز میکرد، از دیدن محمد یکه
خورد. او را هیچ وقت به این سر و ریخت ندیده بود. محمد مثل همیشه آرام و خندان
بود، اما رختش نو شده بود.
مروری بر کتاب تنگسیر نوشتهی صادق چوبک
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی