
هانای پیر، برانگیخته و مصمم، در خیابانهای منهتن راه میرود و دخترک را دنبال خود میکشاند. دخترک هم دلش میخواهد دنبال او برود. چشمان سیاهش با کنجکاوی به همه جا نگاه میکنند. انگار میخواهد تمام رازهای جهان را کشف کند.
سرانجام می پرسد: « داری من را کجا میبری؟»
« میبرمت تماشاخانه، حرف زدن باید همراه عمل باشد، وگرنه هیچ فرقی با چرندوپرند و دروغ گفتن ندارد.»
صفحه ۱۳در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی