خوابگاه نظامی. یک ساعت بعد.
مککنا روی تخت خود دراز کشیده و سیگار دود میکند. چشمهایش را به شیئی دور دوخته است: عضلات صورتاش را در هم کشیده و چشمهایش را تنگ و باریک کرده است.
باکر، با تمرکز، یک کتاب کمیک میخواند. داوو، عصبی، بهترین پوتین خود را برق میاندازد. روی کفش تف میکند و بعد آن را با لتهی کهنهئی برق میاندازد. آبدهاناش را به سختی فرو میدهد و به مککنا نگاه میکند.
در اتاق باز میشود. باکر و داوو به حال خبردار میایستند. مککنا، قبل از اینکه برخیزد، مکثی توهینآمیز میکند. اودن میآید و وسط اتاق میایستد.
صفحه 29
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید