دختر سرش را از سینهی پسر دور کرد و خیره شد به روزنامهای که روی پاهایش بود؛ به عکس مردی که وسط آشپزخانهی خانهاش در محلهی سن لورنزو سلاخی شده بود.
گفت: «اما من گفتم مست نبود. اون مست نبود، سپهر. گفت حافظهش درست کار نمیکنه و شمارهی پلیس رو فراموش کرده. گفت شمارهی من رو تصادفی گرفته.»
پسر کلاهش را برداشت و گذاشت روی عکس روزنامه. سعی کرد این کار را به عادیترین شکل ممکن انجام دهد.
صفحه 28
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید