
کتاب این یازده تا
مجموعه داستان
1 عدد
یازده ساله بودم که آموختم انسان قربانی سرنوشت و اتفاق نیست بلکه بیش از هر چیز اسیر هوسهای خویشتن است و گاه اگر احتیاط نکند فدای هواهای دوستانش.
در آنچه بر ما گذشت اتفاق نیز نقشی داشت. مثلاً این که سال قبلش پدربزرگم دومین ماشین را در جفرسن خریده بود (این حکایت سال ۱۹۰۵ است). با اینکه دو روز پیش از آن ماجرا پدر مادرم ناگهان و بی مقدمه در سن لویی مرده بود؛ سیصد مایل دور از ما با حضور آدمی مانند بونهاگنبک که سی سال پیش در خانوادهی ما به دنیا آمده بود و از آن زمان تاکنون عضوی از منزل ما بود همه کاره و خانه زاد.
صفحه 196

