
کارل با صدایی که از هیجان می لرزید گفت: ((سبد اینجاست.)) دولامارنش و رابینسون با فروتنی ظاهری که معمولا در مقابل غریبه های برتر از خود به نمایش میگذاشتند پس نشستند. پیشخدمت سبد را برداشت و گفت:(( در ضمن خانم سرآشپز می پرسد شاید خوب فکر کردید و بدتان نمی آید شب را در هتل بگذرانید. اگر دوست داشته باشید این آقایان را هم با خودتان بیاورید، مانعی ندارد. تخت ها آماده اند.امشب هوا گرم است، ولی اینجا روی سینه کش جاده خوابیدن خیلی خالی از خطر نیست.
صفحه 120
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی