
شاید اگر توضیح بدهم که چطور شد عادت شمردن کشتیها به سرم افتاد، موضوع بهتر دستگیرتان شود. در آن زمان – منظور اوایل دهه 1960 است – من و مادر و پدر و برادرم در یک آپارتمان کوچک مشرف به بوسفور در ساختمان پدربزرگام در جهانگیر زندگی میکردیم. من سال آخر دبستان بودم و بنابراین یازده سالم بود. ماهی یک بار ساعت شماطهدارم را که روی صفحهاش عکس زنگ بود، برای چند ساعت پیش از سحر کوک میکردم و نیمههای شب از خواب بیدار میشدم. بخاری را پیش از خواب خاموش میکردند و من نمیتوانستم خودم روشناش کنم، بنابراین کتاب زبان ترکیام را برمیداشتم و برای اینکه در آن شب زمستانی سردم نشود، به رختخواب اتاق غالبا خالی خدمتکار میرفتم و شعری را که میبایست برای مدرسه حفظ میکردم با صدای بلند میخواندم.
«ای پرچم، ای پرچم آسمان جای!
در آسمان به اهتزاز درآی!»
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی