پروست دیر وقت از خواب برمیخواست؛ حدودا سه یا چهار عصر و گاهی هم ساعت شش. اول بسته ای پودر لگراس را که ساختاری افیونی داشت آتش میزد تا تنگ نفس مزمناش قدری فروکش کند. گاه مقدار اندکی از آن میسوزاند و گاهی هم ساعت ها آن را «به سینه میکشید»، آنقدر که تمام اتاق خوابش را دود بر میداشت. بعد زنگ میزد تا خدمتکار قدیمی و وفادارش، سلست با یک قهوه جوش نقره میآمد، حاوی دو فنجان قهوهی غلیظ، به اضافه یک تنگ چینی دردار که داخل آن مملو از شیر داغ بود و یک نان کروسان، از همان نانوایی همیشگی و در همان نعلبکی همیشگی.
صفحه 114
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید