
همهی ما در زندگی شخصی برای خودمان قوانین و قواعدی داریم. خطوطی که فکر میکنیم، گذر از آنها ما را به معصیت میکشد. آرتور شنیتسلر نویسندهای اتریشی است که در روایت این لحظات خاص -کشمکشهای درونی- استاد است. او در زمانهی فروید میزیست و فروید تبحر او را در ساخت چنین شخصیتهایی ستایش میکرد. همچنین فروید معتقد بود او زیادی به خودش شباهت دارد. داستانهای شنیتسلر تم روانشناختی مخصوصی دارند. قصهگویی شنیتسلر فقط یک روایت معمولی از زندگی یک فرد نیست. او ما را به سفری درون اشخاص میبرد. آنجایی که تصمیمات اتخاذ و انگیزهها ایجاد میشوند. این نویسندهی اتریشی شخصیتهای زیادی را برای ما ساخته است که در تقابل با باورها و عقاید خود، آرزو و خواستههای دیگری دارند. امیالی که آنها را بر ضد تمام باورهای خودشان و حتی جامعهی وقت قرار میدهند. جنگ درونی با خودشان و تهدیدات احتمالی محیط اطراف، همه و همه باعث میشود تا این شخصیتهای درمانده، یکی پس از دیگری روایتی مصیبتبار را رقم بزنند. این مصیبت در داستان خانم بئاته و پسرش شکل تکاندهندهای دارد.
خلاصه داستان و تحلیل شخصیت بئاته
داستان بئاته در سه فصل کوتاه روایت میشود. زنی که به تازگی شوهر بازیگرش را ازدست داده و با پسرش در خانهای زندگی میکنند. غم از دست رفتن همسر و نگرانی برای پسرش چیزهایی هستند که در ابتدای داستان ذهن بئاته را که هنوز زنی جوان و زیباست مشغول کردهاند. بئاته زنی محافظهکار است و ذهن قضاوتگری برای دیگران دارد. او همواره رفتار آدمها را در ذهنش مورد نقد قرار میدهد و پایبندی به اخلاقیات را ضروری میداند. اما لحظهای فرا میرسد که تمام آن محاسبات ذهنی برهم میریزند.
زیر لب گفت: کجا هستم، کجا هستم؟ دستها را به آسمان بلند کرد. تا کجا میگذاری سقوط کنم؟ نقطهی پایانی نیست. این چیست که مرا این اندازه پست و نکبتبار میکند؟ اینکه من همهجا دست در خلا میاندازم و از فورتوناتا و تمام زنهای اینچنینی بهتر نیستم از چه ناشی میشود؟
آیا تسلیم خواسته شویم؟ بئاته درگیر با اعتقاداتی متضاد با آرزویش میشود و راهی را به سوی یک فاجعه طی میکند. منتقدان شنیتسلر بر این باورند که او فقط درگیر بازیهای روانی درون افراد است و به جامعه نقد و انتقادی ندارد. اما در داستان خانم بئاته که یکی از درخشانترین آثار او است بهوضوح قدرت و سلطهی اجتماع و هنجارهایش را بر شانهی شخصیتهای داستان لمس میکنیم. روزهایی که حقیقتهایی تلخ را روبهروی خود میبینیم و راههای زیادی را برای گریز از آنها نمیشناسیم. شاید هم هیچ راهی نباشد.
و حالا اگر رنج میکشد، احساس پشیمانی میکند، خودخوری میکند، فقط به این دلیل است که آنچه از او سر زده با روحیهاش همخوانی ندارد. خودش بهدرستی سر درنمیآورد، نمیداند چه شد که کارش به اینجا کشید.
بررسی داستانهای «بیوهمرد» و «وداع»
داستانهای بیوهمرد و وداع به دوران جوانی شنیتسلر تعلق دارند. هردو داستان بیرحمانه شخصیتهای گرفتار خود را در تنگنایی سخت قرار میدهند. اگر حرفی بزنیم و یا کاری را انجام دهیم، زینپس با نتایج آن چگونه زندگی کنیم؟ بیوهمرد درمورد مردی است که به تازگی همسرش را ازدست داده. او به یک رازی بین همسرش و دوست صمیمی خود پی میبرد. آیا این راز را فاش کند یا برای همیشه آن را حفظ کند چون علاقهی زیادی به دوست قدیمی خود دارد و بهتر نیست احترام و نام همسر مرحومش را خدشهدار نکند؟
وداع داستان دو عاشق است که در ساعات خاصی از روز باهم قرار دیدار دارند. این رابطهی ممنوعه یک رازی است که نباید فاش شود. اما اگر روزی معشوق نیاید چه؟
ناگهان بهنظرش بهشدت ابلهانه آمد که قرار گذاشته است فقط این چند ساعت را منتظر بماند. شاید او درست حالا وقت داشت... شاید امروز پیش از ظهر میتوانست بیاید. _ و چیزی که میخواست دفعهی بعد با او در میان بگذارد هماکنون بر زبانش جاری شد. با صدایی فروخورده با خود گفت: «از این به بعد تمام روز در خانه میمانم و منتظرت میشوم، از صبح تا شب.»
هر سه داستان این کتاب پایان شوکه کنندهای دارند. اگر به داستانهای روانشناختی علاقه دارید و میخواهید جهان فردی شخصیتهای مختلف را کشف و درک کنید، حتما سراغ خانم بئاته و پسرش از شنیتسلر بروید.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.