آیلفکوچولو یادگاری است از واپسین دورهی حرفهای ایبسن. یادگاری با طعم گناه، حسد، درد، تنهایی، عشق، مرگ و دریا. ایبسن در آیلفکوچولو نیز خلف وعده نمیکند، شاعرانه مینویسد و درگیرکننده رفتار میکند، میکاود و جسارت زیاد از خود به خرج میدهد. هنریک ایبسن زوجی رنجور را به صحنهی تئاتر میآورد که زندگیشان آمیخته است با تنهایی، و گناه هر دوشان بیتوجهی است ــ هم به خویش هم به دریا. آلفرد بهتازگی از سفری چندهفتهای بازگشته است و تصمیم گرفته تا زندگیای غنی به پسرش، آیلف، بدهد ــ فرزندی که تا پیش از این سفر آلفرد بهواسطهی کار بر روی کتابش کمتر به او پرداخته بود. اما ریتا، همسر آلفرد، دیگر تاب این را ندارد که آلفرد نادیدهاش بگیرد و خسته از پرکاری آلفرد است و در تنهایی خود غوطهور شده و هر لحظهای که از زندگی مشترکش با آلفرد میگذرد حسرت و میل و حسدش بیشتر میشود. آستا، خواهر آلفرد، نیز دردی از این وضعیت دوا نمیکند و حضور او نیز در کنار ریتا و آیلف نمیتواند این بار سنگین تنهایی را از دوششان بردارد. اتمسفر خانهی ریتا و آلفرد همیشه پر است از سکوت و گاهی صدای دریا و بازی کردنهای آیلف. بورگهایمِ پرجستوخیز، مهندس راهسازیای که نمایندهی شورِ کرکنندهی مدرنیته است که ایبسن هیچگاه حضورش را در قرابت با زیست نوی آدمی فراموش نکرد، نیز تلاش و حضورش همچون آستا ثمربخش نیست و حتی عاشقانهاش شوری به جمع نمیدهد. تمامی اینهاست که در کنار یکدیگر صحنههای ژرف و خاص، که شاید از بیرون بیمعنا به نظر برسند، از زندگی این گروه از مردم را نشان میدهد و آیلفکوچولو را وحشیای یگانه در میان آثار متأخر ایبسن میکند که خودش را تا حد بسیاربسیار زیادی با زیستهی آدمی پیوند میزند و حدیثی نو از ایبسن به ما میدهد. همین وحشی بودن است وجه ممیز آیلفکوچولو. ایبسن تمام و کمال نهاد خانواده را هدف قرار داده است و خلاءهایی را که پدر و مادر برای فرزندانشان میسازند را به تصویر کشیده. پس حرفی بیراه نیست اگر بگوییم که در نوشتهی ایبسن بیش از هرکسی آیلف است که با درد تنهایی دستوپنجه نرم میکند و قربانی امیال والدین خویش میشود و عشقی نمیبیند. عشق که در جایی ریتا از حرفهای بورگهایم چنین دربارهاش حرف میزند:
بورگهایم | خب، آره، من کاملاً و قطعاً معتقدم بعضی از چیزها هستن توی این دنیا که نمیشه براشون پایانی تصور کرد. |
ریتا | (بلند میشود.) خب فکر کنم منظورتون عشقه... یا یه همچین چیزایی. |
بورگهایم | (با گرمی) منظورم همهی اون چیزهاییه که حسن و ملاحت دارن! |
ریتا | و اینها هیچوقت تمومی ندارن. آره، بهتره بهش فکر کنیم... امیدوار باشیم که اینطوره، همهمون. |
در قیاس با دیگر آثار ایبسنِ متأخر ــ یعنی استاد سولنس معمار، جان گابریل بورکمان و وقتی ما مردگان سر برداریم ــ آیلفکوچولو از توجه کمتری برخوردار بوده و این درام روانشناختی ایبسن با قدرت بسیاری که داشته مورد بیمهری قرار گرفته است. آیلفکوچولو در ۱۸۹۴ نوشته شد. ایبسن بهتازگی پس از نزدیک به سه دهه به وطنش بازگشته بود و حالا در وطن مینوشت، نگاهی به ازدواج در سرزمین مادری. نگاهی بیغرض و شاید وحشی نسبت به ازدواج، آن پیمان مقدس. در پیشگفتاری که در کتاب آمده آثاری نظیر سونات کرویستر لئون تولستوی را منبع الهام هنریک ایبسن برای نوشتن آیلفکوچولو دانستهاند اما اصل مطلب آن است که ایبسن در آیلفکوچولو نیز همچنان پرسشگر است و هنوز هم مثل دشمن مردم شجاعت بسیاری دارد برای مطالبهی از آدمی و رفتارهای خاص او. چنان جسورانه که آیلفکوچولو را همتراز با ممتازترین کارهای خود ایبسن میتوان دانست ــ البته اگر بتوان اثری از ایبسن را به دیگری برتری داد.
دیدگاه ها
این همون نمایشنامه از ایبسنه که باید زیاد ازش اجرا ببینیم اما نمیبینیم