خون زدگی

مروری بر کتاب خون‌خورده نوشته‌ی مهدی یزدانی خرم

نویسنده مهمان

سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲

(1 نفر) 5.0

عکس روی جلد کتاب خون خورده از طوبا رحیمی
عکس روی جلد کتاب خون خورده از طوبا رحیمی

«این خاصیت تاریخ است که پر است از چیزهایی که کسی نمی‌بیند، اما اتفاق می‌افتد و وقتی هم که گم می‌شوند، کک کسی نمی‌گزد.»[1] خون‌خورده روایتی خلاقانه است از داستانی پنهان‌شده در دل تاریخ و بحبوحه‌ی جنگ که کمتر کسی از آن اطلاع دارد. قصه‌ای که اگرچه گمان می‌رود مانند صاحبانش در دل خاک خفته باشد، اما هنوز هم می‌تواند روی جوانکی که کارش شده زیارت اهل قبور تاثیر بگذارد؛ نه‌تنها روی محسن مفتاح، بلکه روی ذهن هر خواننده‌ای.

مهدی یزدانی خرم با روایت غیرخطی و استفاده از جریان سیال ذهن، سفری را همراه با خواننده در دل تاریخ شروع می‌کند؛ تاریخی که پر است از لحظات جنگ و روزهای خون‌بار انقلاب، از جنگ با عراق گرفته تا جنگی که سده‌های قبل اتفاق افتاده و چه بسا روح جنگ جویانش همچنان سرگردان است. خون‌خورده داستان زندگی پنح برادر است که سرنوشت نسبتاً یکسانی دارند؛ داستانی پرپیچ و خم و پست‌مدرن. 

رویای بیروت

مهدی یزدانی خرم قصه‌ای خلق کرده است به وسعت پیوستگی و درهم‌تنیدگی کلیسا و مسجد؛ از نارمک تا اصفهان، از نارمک تا مشهد، از نارمک تا آبادان، از نارمک تا بیروت و از نارمک تا بهشت زهرا. در واگن های شلوغ مترو با پاهایی در خون‌ غلتیده، خون جاری‌شده در خیابان وکفش‌هایی که صاحبش هرقدر آن‌ها را محکم تر روی آسفالت می‌کشد، نمی‌تواند مطمئن شود که آیا از رد خون پاک شده‌اند یا نه. اما زمانی برای صبر کردن نیست. باید با سرعت هر چه تمام‌تر این مسئولیت موروثی را تمام کند تا شاید بتواند جایی حوالی خیابان انقلاب، رویای خودش را در سر بپروراند: رویای بیروت... بیروت؛ جایی مشترک در رویای منصور سوخته و محسن مفتاح.

منصورکَنون به‌دست در رویای آنتوان روکانتن شدن بود، اما هرگز گمان نمی‌کرد روزی خودش به سرنوشت یکی از عکس‌هایش دچار شود؛ عکسی که انگار سرنوشت عکاسش را از همان لحظه‌ی ثبت رقم زد، عکس پری بلنده. بعد از چاپ عکس پری خانم، منصور به بیروت فکر کرد. «بهشت عکاس‌هاست الان. هرچی بخوای هست. جنگ، برادرکشی، اسرائیل، مسیحی، سرباز، شیعه‌های جهادی، یهودی، خرابه؛ تازه مدیترانه هم هست... منصور برو بیروت»[2]

به گمانم منصور زیباترین تصویرش را در بیروت ثبت کرد. تصویر زنی در غروب که سایه انداخته بر کوچه‌ی سنگ‌فرش و این همان زنی بود که بدن بی‌جان منصور را تا مدت‌ها تیمار می‌کرد. زنی که پدرش گمان می‌کرد، منصور مانند چمران چریکی است و باید از او انتقام بگیرد.

جهان از نگاه دو روح

«تو از مردنت خوشحالی. اصلا چند سالته؟ تو اصلا کی هستی؟»[3]

بعضی از آدم‌ها هستند که زنده‌اند، اما در گورستان‌ها خفته‌اند و گورستان‌ها لبریز از گورهایی خالی است که کسی بالای سرشان فاتحه می‌خواند و روح‌هایی که به خاطر نمی‌آورند چگونه مرده‌اند و قبر‌هایشان کجاست.

«روح شاعر آزادی‌خواه که خیره بود به آخرین خال‌جوشِ پای صلیبِ کوچک ِکلیسای مریم و لق خوردن‌های مداومش در باد، پرسید: به نظرت چیزی از رگ و ریشه‌ی من مونده؟ روح خبیث خال‌دار که سعی می‌کرد بالش را بخاراند گفت: بابا ول‌مون کن اولِ صبحی! خاک شدی رفت پی کارش. فاتحه!»[4]

ناصر سوخته که دود وینستون برایش خاصیت عجیبی داشت، گم‌شده در دل تاریخ، درست روز شکسته شدن محاصره‌ی آبادان ساکن هتلی شد در منطقه‌ی ارامنه اصفهان می‌شود. او پول می‌خواست و عشق. عشق را داشت: مریم، اما از کار باستان‌شناسی دوران جنگ درآمد خوبی نصیبش نمی‌شد. ناصر می‌خواست با مریم برود دوبلین. اسم دوبلین را مریم گفته بود و می‌گفت دانشگاهی دارد که هزینه‌هایش زیاد نیست. مریم هم مثل ناصر می‌خواست برود، اما او دلایل مهم‌تری از عشق و پول داشت و شاید مهم‌ترین آن‌ها پدر اعدامی‌اش بود که زمان انقلاب مأمور اداره‌ی امنیت بود.

آن‌ها برای رفتن پول می‌خواستند و مریم این مسئله را حل کرده بود؛ یک پروژه‌ی باستان شناسی با قیمت عالی. ناصر وقتی به خودش آمد که در بین استخوان‌های پوسیده‌ی گورهای زیر‌زمینی کلیسا بود؛ درست همان‌جا بود که فهمید تاریخ چیزهای پنهان زیادی در دل خودش دارد. وقتی مریم درِ جعبه‌ای که پیدا کرده بودند را باز کرد  ناگهان هر دو نفسشان در سینه حبس شد؛ مثل دو روحی که از آغاز داشتند به آن‌ها نگاه می‌کردند. «هذا رأس یحیی بن زکریا...»[5]

و اکنون باید به گذشته بازگشت؛ گذشته‌ای که حتی فرمان فاتح اورشلیم هم نتوانسته بود عطش خون‌خواهی او را خاموش کند و سرانجام نیز همین عطش بود که کار دست مرد خال‌دار داد. مردی که برای رسیدن به اورشلیم تلاش زیادی کرده بود و آخرین درخواستش از صلاح‌الدین ایوبی این بود که کفنش از پارچه‌ای ابریشیمی باشد که با فیل‌ها زینت داده شده و نماد خاندانش بود.

مریم و ناصر بخش پنهانی از تاریخ را در دست داشتند؛ بخشی از تاریخ که جسمِ روح خبیث خال‌دار نیز در آن حضور داشت، «اما تاریخ پر است از آدم‌هایی که مسیر را عوض می‌کنند و گم می‌شوند در زمان»[6]

[هشدار: ادامه‌ی این بخش می‌تواند قسمت‌هایی از داستان را فاش کند.]

آن سوی پنجره‌ی رنگی کلیسا چه می‌گذرد؟

شاگرد کریم سوخته دارد چهار حجله‌ای را جمع می‌کند که رنگ و بوی کوچه را عوض کرده بودند؛ حجله‌ی ناصر که به دنبال عشق و پول رفت به اصفهان و برنگشت، حجله‌ی مسعودی که همراه چمران در جنگ بود، حجله‌ی منصور که رویای بیروت داشت و حجله‌ی محمودی که به دنبال عشق به مشهد رفته بود. طاهر آخرین پسر کریم سوخته که عادت داشت از پشت پنجره‌های کلیسای مریم نارمک به داخل سرک بکشد هم داشت غسل تعمید کودک تازه متولد مسیحی را نگاه می‌کرد.

کریم و خانواده‌اش تصمیم گرفته بودند از بمب باران تهران فرار کنند و بروند مشهد، اما  مگر می‌شد از مرگ فرار کرد؟ آن‌ها با سرعت هرچه تمام از نارمک دور شدند و ندیدند که موشک دقیقاً روی کلیسا و کشیش جوانش آوار شد. دور شدند و هنگامی که کنار سد ایستادند تا تصویر خانواده‌ی نصفه‌نیمه‌شان را ثبت کنند، طاهر را هم از دست دادند. حالا سال‌ها از آن روزها گذشته است و مادر پسرها به محسن مفتاح برای زیارت قبر پسرهایش مأموریت وقت‌گیری داده است.

مهدی یزدانی خرم تنها به روایت قصه‌ی پنج برادر سوخته اکتفا نمی‌کند و در پیچ‌وتاب داستان ما را با شخصیت‌هایی فرعی نظیر مردگانی که به دست فراموشی سپرده شده‌اند و کارکنان بهشت زهرا نیز آشنا می‌کند.

پنج برادر، پنج داستان و پنج قهرمان؛ نویسنده با گذر از تاریخ و خلق روایت‌های متفاوت، داستان‌هایی می‌گوید که هر کدام ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارند و خواننده را با خود همراه می‌کنند. قصه‌ی شخصیت‌های کتاب خون‌خورده از زمان مرگشان آغاز می‌شود و با مرگ هم پایان می‌یابد. آغاز ما از کجاست؟


منابع: یزدانی خرم، مهدی. 1401، تهران: نشر چشمه


[1]- یزدانی خرم، 1401: 208

[2]- همان، 104

[3]- همان، 20

[4]- همان، 9

[5]- همان، 59

[6]- همان، 61

دیدگاه ها

مهدی ۱۴۰۲/۱۱/۱۱

این رمان بسیار درخشان هست و بارها میشه خواند و لذت برد. روایت این پنج برادر عمیقا هولناک و غیرقابل پیش بینی هست.

مطالب پیشنهادی

مبارزه برای کمربند مشکی

مبارزه برای کمربند مشکی

مروری بر کتاب سرخ سفید نوشته‌ی مهدی یزدانی‌خرم

زیرسیگاری بلوری لب‌پریده‌ای که...

زیرسیگاری بلوری لب‌پریده‌ای که...

بخشی از کتاب «من منچستر یونایتد را دوست دارم» اثر مهدی یزدانی خرم

سرخ سفید

سرخ سفید

برگرفته از کتاب "سرخ سفید" نوشته‌ی مهدی یزدانی خرم، نشر چشمه

کتاب های پیشنهادی