یک پزشک، یک نویسنده

مروری بر نمایشنامه‌ی ایوانف نوشته‌ی آنتون چخوف

سپهر صانعی

چهارشنبه ۴ فروردین ۱۴۰۰

(2 نفر) 4.8

ایوانف آنتون چخوف

«آدم‌های بیخود، حرف‌های بیخود، اجبار به جواب دادن به سوال‌های ابلهانه... دکتر، همه اینها تا سر حد مریضی خسته‌ام کرده. آن‌قدر تحریک‌پذیر، بدخلق، خشن و کودن شده‌ام که خودم را هم نمی‌شناسم. دائم سردرد دارم، خواب ندارم، صداهایی توی گوشم می‌پیچد. هیچ گوشه‌ای هم نیست که بتوانم آرامشی پیدا کنم... به‌راستی هیچ‌کجا...» [۱]

آیا عشق می‌تواند انسان را از افسردگی نجات دهد؟ چه كاری می‌توان برای كمك به عزیزی انجام داد كه با افسردگی دست و پنجه نرم می‌كند؟ این‌ها برخی از سوالاتی است که ایوانف مطرح می‌کند. ایوانف آمیزه‌ای از مالیخولیا، فداکاری و شوخ‌طبعی است. آنتون چخوف با خلق شخصیت‌های متفاوت، مونولوگ‌های طولانی و تلفیقی از کمدی با تراژدی توانسته اثری درخشان را به مخاطبانش ارائه دهد.

اگر روان‌پزشکی امروزی این حرف‌های ایوانف را می‌شنید، احتمالا تشخیص افسردگی می‌داد و پس از نوشتن نسخه‌ای از قرص‌های ضدافسردگی، او را برای تکمیل روند درمان به مشاور یا روان‌درمان‌گری ارجاع می‌داد.

اما نمایشنامه ایوانف در سال ۱۸۸۷ میلادی نوشته شده است و در آن زمان پزشک‌ها شناختی از بیماریِ افسردگی نداشته‌اند و به طور کلی از کلمه‌ی ملانکولی برای توصیف چنین نشانه‌هایی استفاده می‌کرده‌اند.

نمایشنامه ایوانف، قصه‌ی مردی ۳۵ ساله است که به بحرانی فکری دچار شده است. مدتی‌ست که نسبت به همه چیز احساس بیزاری و ملال می‌کند و به کلی از شخصیتی که از خودش می‌شناخته فاصله گرفته است. علاوه بر درد و دل‌های بالا، او احساس می‌کند دیگر علاقه‌ای به همسرش ندارد و بابت داشتن تمام این ضعف‌ها شرمنده است. آنا همسری‌ست که عاشقانه او را دوست دارد و خانواده‌ای یهودی داشته و ۵ سال پیش برای ازدواج با ایوانف آن‌ها را ترک می‌کند و مسیحی می‌شود و خانواده‌اش نیز او را از خود می‌رانند. حالا او به بیماری سل مبتلا شده و دکتر تصور می‌کند که زمان زیادی برای زندگی در اختیار ندارد. دکتر پیشنهاد می‌کند سفری به کریمه می‌تواند برای بیماری آنا مفید باشد اما ایوانف پولی در بساط ندارد. علاوه بر این باید مبلغ زیادی نیز به عنوان نزول به همسر دوستش بپردازد که البته آن را هم ندارد. 

جشن تولد ساشا است. دختر همان دوستی که ایوانف مبلغی پول به همسرش بدهکار است. ایوانف برای صحبت با مادر او و درخواست عقب‌انداختن موعد پرداخت نزول به خانه آن‌ها می‌رود و در این بین متوجه می‌شود که ساشا به او علاقه دارد. اینجاست که موقعیت برای ایوانف دشوار می‌شود. از یک طرف نسبت به همه چیز بی‌میل است و دنیا برایش تیره و تار شده است. از طرف دیگر ساشا ادعا می‌کند که با عشقی جدید، می‌تواند دوباره به سرزندگی پیشین‌اش بازگردد و دنیا را به طریق جدیدی ببیند. ایوانف احساس گناه می‌کند. ۵ سال پیش به زنش قول داده تا برای همیشه او را دوست بدارد، اما حالا نمی‌تواند پای قول‌اش بایستد. خودش را خوار و خفیف می‌بیند؛ هیچ‌کس حرف‌هایش را نمی‌فهمد. نمی‌داند چه بر سرش آمده، آن همه شور و جوانی حالا به کجا رفته؟ تصور می‌کند همه‌ی این‌ها به خاطر این است که زیادی از خودش کار کشیده. به یاد می‌آورد زمانی کارگری می‌شناخته که یک روز بار زیادی بر دوش می‌کشد و زیر آن فشار کمرش می‌شکند. -شاید مقایسه فشار روانی و فیزیکی توسط چخوف به عمد بوده است- ایوانف جوانی پرشور با عقایدی متفاوت از دیگران بوده، ملک‌اش را به درستی اداره می‌کرده و حالا زیادی خود را فرسوده می‌یابد. احساس خطاکاری می‌کند. زود از کوره در می‌رود و به سرعت بابت خشم‌اش معذرت خواهی می‌کند. حالا در مقابل این دو راهی قرار گرفته و باید انتخاب کند.

در زمان گذشته که درمان مشخصی برای بیماری سل وجود نداشته، معمولا بیمار را به سفر توصیه می‌کرده‌اند. سوزان سانتاگ در کتاب بیماری به مثابه استعاره این‌طور می‌اندیشد که سل، به فرد این امکان را می‌دهد تا از زندگی بازنشسته شود. برای درمان راهی آسایشگاه شود و بیماری به مثابه بلیتی خواهد بود برای رفع مسئولیت‌هایش. در اینجا نیز بیماریِ سلِ همسرِ ایوانف، شباهت جالبی با موقعیت خود او دارد. مردی که نمي‌تواند مسئولیت‌هایش را تحمل کند و شاید به همان اندازه‌ی همسرش، به سفری برای رها شدن و تنفس در میان هیاهوی زندگی نیاز دارد.

اما مساله‌ای که گریبان ایوانف را گرفته این است که هیچ‌کس او را درک نمی‌کند. در طول نمایش‌نامه چندین بار با دیگران صحبت می‌کند و از دردهایش می‌گوید، آدم‌های مختلف به او امیدواری می‌دهند، اما هیچ‌کس به درستی نمی‌تواند بفهمد درد او چیست. خودش دوست ندارد دردش را مانند دردِ شخصیت‌های تراژیک، به دردی والا و اصیل تشبیه کنند. او از این ذلت بیزار است و خودش را مایه ننگ می‌داند.

البته امروزه می‌دانیم که یکی از نشانه‌های افسردگی همین چرخه‌ی ناتوانی، و احساس گناهِ ناشی از ناتوانی‌ست که فرد را به زمین می‌زند.

با توجه به این که چخوف تحصیلات پزشکی داشته می‌توانیم تصور کنیم که او در این نمایشنامه، به عمد نشانه‌هایی از این بیماری را -که البته آن زمان بیماری نبوده- به شخصیت‌اش نسبت می‌دهد. نشانه‌هایی که از حیث کامل و دقیق بودن انگار از روی «کتابچه راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» [۲] نوشته شده است و با این نمایشنامه سعی دارد بار معناییِ اسرارآمیز و مرموز و انتزاعی را از واژه ملانکولی بزداید و رویکردی علمی و جدید به وضعیت روحیِ شخصیت نمایش‌اش داشته باشد.

نتیجه همیشه باب میل نخواهد بود. اگر دیگران نتوانند فرد افسرده را درک کنند او را بیمار نمی‌پندارند و در نتیجه حرف‌هایشان بار اضافه‌ای بر روح فرد بیمار خواهد بود. بیماری‌ که وضعیت‌اش روز به روز وخیم‌تر می‌شود، مورد قضاوت دیگران قرار می‌گیرد و پایین و پایین‌تر می‌رود و آن موقع است که دیگر راه گریز و فراری جلوی پایش نمی‌بیند و اتفاقی که در پرده‌ی آخرِ نمایش شاهدش هستیم رخ می‌دهد.

نمایشنامه ایوانف علاوه بر داستان ایوانف، داستان دیگران را هم روایت می‌کند. داستان همسر، دایی، مباشر املاک و دکتر او را. هر کدام از این شخصیت‌ها و دیگر شخصیت‌های کمرنگ‌ترِ نمایشنامه، ایده‌های خود را نسبت به وقایع دارند و این چندصدایی و خرده‌پیرنگ‌هاست که به نمایشنامه ایوانف عمقی بیشتر می‌بخشد. به عنوان مثال شخصیت کوسیخ، فردی‌ست که در تمام نمایش فقط درباره بازیِ ورق حرف می‌زند و می‌تواند نمایانگر کسانی باشد که زندگی را یک بازی می‌دانند. در برابر او دکتر را می‌بینیم که سعی دارد شرافتمندانه رفتار کند اما به دلیل خام بودن و جوانی، دچار قضاوت‌های اشتباه می‌شود. مباشر ایوانف را می‌بینیم که همه چیز را در پول می‌بیند و با عینک اقتصاد به همه‌ی روابط نگاه می‌کند.

شخصیت‌های این نمایشنامه هرکدام با صداهای مخصوص به خود موقعیت‌هایی شلوغ و گاه کمدی رقم می‌زنند. جشن تولدی که همه را ملول و خسته کرده و عروسی‌ای که در آن همه می‌گریند. شلوغی‌ای که امضای کمدیِ چخوف است و در نهایت به تراژدی‌ای روان‌شناسانه منجر می‌شود.

چه چیز ایوانف را نجات می‌دهد؟ عشقی جدید؟ گذر زمان؟ معلوم نیست. نمایشنامه قرار نیست به این سوال پاسخ بدهد.

به جایش به ما پیشنهاد می‌دهد به شیوه‌ای دیگر به آدم‌های اطرافمان نگاه کنیم. وضعیت روانی‌شان را در نظر بگیریم و تندخویی یا اشتباهات‌شان را ناشی از رذالت ذاتی آن‌ها ندانیم.

ایوانف

نویسنده:
آنتون چخوف
ناشر:
قطره
مترجم:
سعید حمیدیان
قیمت:
ناموجود
متاسفانه این کتاب موجود نیست


 ۱- نمایشنامه‌های چخوف، آنتون چخوف، ۱۳۷۴: ص۲۴، نشر قطره

۲- DSM-5 یا «نسخه پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» که توسط انجمن روان‌پزشکی آمریکا منتشر شده و نوعی مرجع به حساب می‌آید و شامل نشانه‌های انواع اختلالات روانی‌ست.

دیدگاه ها

کاربر مهمان ۱۴۰۲/۱۰/۲۸

تک تک کارهای چخوف ارزش چند بار مطالعه و تعمق و تامل داره

پرسش های متداول

نشر قطرهف نشر جوانه توس و نشر کتاب پارسه.

سال 1887 منتشر شده است.

مطالب پیشنهادی

کت و شلواری درون یک محفظه‌ی شیشه

کت و شلواری درون یک محفظه‌ی شیشه

مروری بر کتاب «شبح ویرانی‌ها» نوشته‌ی «خوان گابريل واسكز»

کسی که مثل من است؛ اما من او نیستم

کسی که مثل من است؛ اما من او نیستم

مرور «بیگانه» اثر «استیون کینگ»

داستان معمولی زندگی یک زن متمول

داستان معمولی زندگی یک زن متمول

مروری بر کتاب عادت می‌کنیم نوشته‌ی زویا پیرزاد

کتاب های پیشنهادی