هر سکهای دو رو دارد
مروری بر کتاب « بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم » نوشتهی « دیوید سداریس »
علی سپنداریکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۹

قلم دیوید سداریس قابل توصیف نیست، کافی است شما یکی از داستانهای کوتاه این کتاب را بخوانید تا با حس و انگیزه مضاعف پیگیر دیگر داستانهای آن شوید.
بالاخره یه روز قشنگ حرف میزنم کتابی است که باعث شد دیوید سداریس از طرف مجلۀ تایمز به عنوان طنز نویس سال 2000 انتخاب شود.
نویسندهای که برای بیان احساسات درونیاش نسبت به اطراف، به هیچ کس رحم نکرده است؛ نه به دوستان و معلمان و نه حتی به خانواده. هر کسی را که در زندگی با او همراه شده، با طنز تندی به نقد کشیده و وارد داستان خود کرده است.
بیان طنز سداریس به اشخاص ختم نمیشود، بلکه نظام سرمایه داری، حزب کمونیست و حتی جامعه شهر نشینی در ایالتهای مختلف آمریکا را نیز در بر میگیرد.
اما این حجم از نقد نسبت به اطراف از کجا میآید؟ این را بهتر است در روایت سداریس نسبت به شخص خودش بیابیم. جایی که در داستان از عدم توانایی خودش در گفتار صحبت میکند. همان وقتی که لکنت زبان کار دستش میدهد و با مشکلات زیادی روبرو میشود. حرف سین یکی از حرفهایی است که روی زبانش نمیچرخد.
« وقتی از من پرسید طرفدار کدام تیم هستی، نگاهی به یقهاسکی قرمزش انداختم و گفتم که استیت را دوست دارم، معلومه که استیت، از اول عمرم قرمز بودم.
این جوابی بود که تا سالها مرا به غلط کردن انداخت.»
شاید برای یک نفر همین مشکل زبان کافی باشد که برای تسکین قلب خودش، در برخورد با آدمهای دیگر، اولین چیزی را که جستجو کند، نکته منفی و قابل نقد آن فرد باشد. اگر زبان من مشکل دارد، لباس پوشیدن معلمم هم مشکل دارد، همچنین غذا خوردن دوستم، با لهجه حرف زدن مهمانی که برایم از کارولینای شمالی آمده است، یا راننده کمونیستی که مدتها برایش کار میکنم. جدای اینها تک تک افرادی که با کامیون برای حمل اسباب منزل آنها هم میرویم، هر کدام مشکلی دارند، لاغرند، چاقند، پرحرف و خسیس هستند و انعام نمیدهند.
حتی در میان آنها دختری بود که هیچ کدام از اسباب منزل را بسته بندی نکرده بود، حتی قابلمه بزرگی که در آن پاپ کورن درست میکرد و هنوز داغ بود. پرحرف بود و فقط بلد بود با تلفن حرف بزند.
این توجه زیاد به رفتار و ظاهر آدمهای اطراف باعث شده است که دیوید سداریس، جزییات کاملی از شخص را در طنزهایش بیان کند؛ که فکر میکنم خود افراد اینقدر به روحیات و اخلاق خود تسلط نداشتند. جایی که حتی رفتارهای بعدی انسانها را نیز برایمان پیش بینی میکند.
اما آیا قرار است سداریس به ما بگوید که مسیر درست زندگی را با پنهان کردن محدودیتهایمان در نظر بگیریم؟ با این دید که شاید بتوان محدودیت را نادیده گرفت و ادامه داد. شاید برای همین او بهجای تمرین در درست گفتن حروفی مانند س، دایره واژگان خود را زیاد میکند تا باز در دام نیافتد و بجای کلمات دارای این حروف، از واژگانی هم معنا استفاده کند.
اما با طنز روان خودش این راه را کامل نمیداند، بن بستها و تلههایی میچیند تا بگوید محدودیتها، جزیی از ماست، از آنها نه گریزان باشیم و نه به فکر فراموش کردن و ندیدنشان باشیم؛ بلکه محدودیتهایمان را بپذیریم و با آنها زندگی کنیم.
همراه این داستانهای طنز، چیزی درون ما تغییر میکند، چیزی در ذهن ما تکان میخورد. سداریس در مواجهه با برخی چیزهای طبیعی زندگی، چنان در سختی قرار میگیرد که گاهی خنده دار و اغراق آمیز به نظر میآید؛ اما کمی همزاد پنداری دقیقا به ما نشان میدهد که چقدر لحظات طبیعی و شاد در زندگیمان جریان داشته است و ما از کاه کوهی ساختیم و لحظه را به سخت ترین شکل ممکن سپری کردهایم.
اما با تمام این کنایههای زندگی، نمیشود از حس خوبی که قلم سداریس در وجود شما ایجاد میکند به راحتی عبور کنید.
و در آخر درست است که سداریس درباره حرف زدن به زبان دیگری میگوید « فهمیدن یک زبان، فقط یک قدم کوچک است، ولی جایزهاش مستی آور است». با این حال با نگاهی عمیق میشود این را درباره زندگی هم گفت:
قدم اول فهمیدن است، یک قدم کوچک، بعدش زندگی مستی آور میشود.
