و خواب من یک کارناوال خواهد بود...

مروری بر عناصر کارناوالی نمایشنامه‌ی کامینو رئال نوشته‌ی تنسی ویلیامز

نسیم برات‌زاده

چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۱

نمایشنامه کامینو رئال

کامینو رئالِ تنسی ویلیامز اثری‌ست که در میان نوشته‌های او شهرت چندانی ندارد. این نمایشنامه‌ی دیستوپیایی[1] به‌رغم قابلیت‌های متعددش، در سال ١٩٥٣ اجرای ناموفقی داشت. منتقدان و تماشاچیان هنگامی‌ که به تماشای اجرای الیا کازان از این متن نشستند، آن‌ را مبهم و گیج‌کننده خواندند و این اثر نهایتاً در برادوی[2] شکست خورد. مهران دانیال‌زاده این نمایشنامه را به فارسی ترجمه و نشر قطره در سال 1393 آن را منتشر کرده است.

ویلیامز از آن دسته هنرمندانی بود که با جنگ سرد و مک‌کارتیسم [3]دست‌وپنجه نرم می‌کردند و این اثر زاده‌ی شرایط همان عصر است. او درباره‌ی کامینو رئال می‌گوید: «[این اثر] چیزی بیشتر یا کمتر از درکِ من از زمانه و جهانی که در آن زیسته‌ام نیست.»[4] او با به‌کارگیری نمادها و کهن‌الگوهای مختلف، اثری خلق نموده که حال‌وهوایی متفاوت نسبت به سایر نمایشنامه‌هایش دارد، گرچه عناصری از سبک شخصی‌اش نیز در آن مشهود است. هدف خود ویلیامز از به‌کارگیری سمبل‌ها «بیان مسئله‌ به شکلی صریح‌تر، ساده‌تر و زیباتر نسبت به بیان از طریق واژه‌ها»[5] است.

یکی از وجوه تمایز این متن نسبت به سایر آثار ویلیامز، وجود شخصیت‌هایی است که درکنار هم فضایی کارناوالی را می‌سازند. نویسنده افرادی را از میان شخصیت‌های ادبی جهان، تاریخ هنر، فرهنگ آمریکای قرن بیستم و شخصیت‌های نمادین گرد هم آورده است، ازجمله دن‌کیشوت و سانچوپانزا، اسمرالدا، لرد بایرون و کیلروی.

نمایشنامه کامینو رئال

نمایشنامه‌ی کامینو رئال از فرمی متفاوت نیز برخوردار است. در این اثر که خط داستانی مشخصی ندارد، به‌جای اصطلاحاتی چون "صحنه" و "پرده" از "بلوک" استفاده شده است. هریک از بلوک‌ها تصویری از زندگی شخصیت‌ها را در محلی به ‌نام کامینو رئال نشان می‌دهد؛ کامینو رئال زندانی‌ست که همه‌ در آن گیر افتاده‌اند.

پیش‌درآمدِ اثر نیز چشم‌اندازی از اتمسفر کارناوالیِ حاکم را به نمایش می‌گذارد. در دستور صحنه‌ی آغازین به فواره‌ای خشک و میدانی در میانه اشاره می‌شود. سپس هتلی در بخش پرزرق‌و برق صحنه (سمت چپ) دیده می‌شود. در سمت مقابل، حلبی‌آبادی را می‌بینیم که شامل دکه‌ی یک کولی، سمساری و هتلی شپش‌زده است. همچنین ویلیامز در این بخش توجه مخاطب را به اِلِمانی[6] جلب می‌کند که قرار است مفهوم رستاخیز داشته باشد.

میدانی که در میانه‌ی صحنه قرار دارد، محل برخورد کاراکترها با یکدیگر و رخدادهای کلیدی متن است. ازجمله‌ی این رخدادها می‌توان به بر زبان راندن کلمه‌ی «برادر»، واژه‌ای ممنوعه در کامینو رئال، اشاره کرد. گاتمن، رئیس کامینو رئال، با شنیدن این کلمه از زبانِ شخصیتی به نام خیال‌[7] باف تصمیم به برگزاری یک سرگرمی همگانی می‌گیرد. صحنه‌ای متشکل از موسیقی و رقص و جاروجنجال پدید می‌آید و در همین اثناء کیلروی وارد می‌شود. او به‌تنهایی نماینده‌ی بسیاری از ویژگی‌ها و عناصر کارناوالی است.

اولین صفتی که در دستور صحنه برای معرفی کیلروی به کار می‌رود «ولگرد» است. گاتمن به محض دیدن او، وی را دلقک و ابله می‌خواند. به عقیده‌ی او، کیلروی همان کسی‌‌ست که در این شرایط بحرانی، نیاز به وجودش حس می‌شد. دلقک، ابله و ولگرد، سه تیپ کارناوالی‌‌اند که یکجا در کیلروی تجسم یافته‌اند: ساده‌لوحیِ ابله، ذکاوت و هوشمندیِ ولگرد و زخم‌زبان‌های دلقک. عناصر نامتجانس در ظاهرِ او نیز به چشم می‌آیند: زیرپیراهنی و لباس سرهمی بی‌قواره‌ی کارگری‌، یک جفت دستکش بوکس طلا آویزان به گردن و کیفی پارچه‌ای به دوش.

باختین در تخیل مکالمه‌ای معتقد است که ولگرد هنوز پیوندهایی را با زندگی واقعی حفظ کرده ‌است. شاید از همین روست که کیلروی ابتدا شروع به تعریف وقایع زندگی‌اش کرده و درنتیجه برای تماشاگر باورپذیر جلوه می‌کند و نشانگر آن است که زندگی واقعی در پس همه‌ی این مسائل جاری‌ست. کیلروی با ساده‌دلیِ کارناوالی‌اش آنچه را که تاکنون بر او گذشته شرح می‌دهد. از خلال حرف‌هایش روشن می‌شود که وی پادشاهی‌ست خلع‌ید‌شده، چرا که سابقاً قهرمان بوکس بوده و اکنون به‌خاطر بیماری قلبی بازنشسته شده‌‌ است. او همچنین در طول نمایش چندین‌بار فرایندِ تاج‌گذاری_خلع‌ید را تجربه می‌کند. چنان‌که خواهیم دید، گاتمن او را مجبور می‌کند لباس دلقک بپوشد. کیلروی با این که یک صحنه‌ی جاروجنجال تمام‌عیار به پا می‌کند، توان سرپیچی از این فرمان رئیس را ندارد. وی در نهایت با پوشیدن این لباس‌ها رام شده و مشغول بازی با دماغ قرمزش می‌شود. به گفته‌ی باختین در رابله و دنیایش: «پادشاهِ خلع‌یدشده تبدیل به برده می‌شود»[8]

تماشاچیان از همان ابتدا به فضای اثر پیوند می‌خورند. دن‌کیشوت و سانچو پانزا اولین شخصیت‌هایی هستند که بر صحنه ظاهر می‌شوند. آن‌ها از انتهای تالار و از میان تماشاگران به سمت سِن می‌آیند. دن‌کیشوت به آرنج یکی از تماشاچیان چنگ می‌زند تا تعادل خود را حفظ کند. این امر مطابق با چیزی‌ست که باختین مطرح می‌کند. او کارناوال را جشنی می‌داند که «بدون کار هنرپیشگی و بدون تفکیک بازیگر از تماشاگر است. همه‌ی حاضران در کارناوالْ شرکت‌کنندگانی کنشگرند، همه در کنش کارناوال همدل می‌شوند»[9] از نکات شایان ذکر، اشاره‌ی مستقیم به کارناوال در متن است. دن‌کیشوت در پیش‌در‌آمدِ اثر می‌خوابد و تمامی رویدادها رویای اوست. وی پیش از خوابیدن می‌گوید: «...خواب من یک کارناوال خواهدبود»[10] این رویابودگیِ نمایش، مدام با عناصری چون موسیقی و اَعمال غریب به مخاطب گوشزد می‌شود.

مسئله‌ی زیستنِ تماشاچیان در کارناوال، در بلوک ششم با وضوح بیشتری نمایان است. در این قسمت کیلروی که نمی‌خواهد به دستور گاتمن تن بدهد و طبق خواسته‌ی او لباس دلقک بپوشد، به وسط سالن می‌پرد و در یک جاروجنجال واقعی، تعقیب‌وگریزی میان او و افسران گاتمن درمی‌گیرد. کیلروی‌ درهمان حال که در راهروهای میان صندلی‌ها می‌دود، دیوانه‌وار از مردم می‌پرسد که راه فرار از کامینو رئال کجاست و آیا اصلاً چنین راهی وجود دارد؟ در همین حین، بقیه‌ی کاراکترها روی صحنه جمع شده‌ و این هیاهو را تماشا می‌کنند.

دیگرصحنه‌ی پرهیاهوی مهم در بلوک نهم شکل می‌گیرد. در میانه داستان، فیوجیتیوو در کامینو رئال فرود می‌‌آید. فیوجیتیوو هواپیمایی‌ست که بی‌برنامه می‌آید و وقتی برود مشخص نیست چه زمانی بازخواهد گشت. ظرفیت و زمان سوارشدن به آن محدود است. از آنجا که تقریباً همه‌ی کاراکترها دنبال فرارند، همهمه‌ای میان آن‌ها درمی‌گیرد و هرکس در پی یافتن راهی برای سوار شدن به هواپیماست. چنانچه بتوان این صحنه را تاج‌گذاری کسانی دانست که می‌توانند سوار هواپیما شوند، خبر خلع‌ید آنان کمی بعدتر می‌رسد: سقوط هواپیما.

صحنه‌ی تاجگذاری دیگری، مشابه دلقک‌ شدن کیلروی، در بلوک یازدهم روی می‌دهد. گاتمن با اعلام آغاز یک جشنواره، می‌گوید که اولین قسمت آن تاجگذاری پادشاهِ احمق‌هاست. جمعیت گرد ژاک کازانُوا حلقه می‌زند و گوژپشتْ تاجی شاخدار بر سر او می‌گذارد. سپس نه تنها جمعیت او را احمق می‌خواند، بلکه خود کازانوا نیز ناگهان می‌گوید: «...احمق! من احمقم! کازانوا پادشاه احمق‌های کامینو رئاله!...»[11] این همان توصیف باختین از تیپ ابله است. به اعتقاد باختین، ابله کسی‌ست که علاوه بر این‌که دیگران او را به سخره می‌گیرند، خود نیز دست به تمسخر خویش می‌زند. این تصاویر مصداقی‌ست از آنچه در رابله و دنیایش مطرح می‌شود: «پادشاه در چنین نظامی دلقک است. او توسط مردم انتخاب شده و توسط همان مردم مورد تمسخر قرار می‌گیرد»[12]

از دیگر انگاره‌های کارناوالیِ موجود، رستاخیز است که ویلیامز آن را در اسمرالدا تجسم بخشیده است. اسمرالدا هر بار با کامل شدن قرص ماه، بکارت خود را باز می‌یابد و دیگر چیزی به خاطر نمی‌آورد. کاراکتر لامادره‌ سیتا نیز با مفهوم رستاخیز در پیوند است. وی زنی‌ست نابینا و روشن‌بین که با احتضار و مرگ ارتباط دارد. او در انتها مرثیه‌ای برای مرگ کیلروی می‌خواند و با لمس کردن جسد او با یک دسته‌گل، او را به‌صورت نمادین زنده می‌کند.

باختین در بررسی آثار داستایفسکی، کرونوتوپ[13] آستانه را مطرح می‌کند و درهمین رابطه از عناصری نام می‌برد که مشابه‌شان بر صحنه‌ی کامینو رئال قابل ‌مشاهده‌اند: میدان، پلکان و تاق نصرت. همه‌ی این‌ها نقاطی‌اند که بحران‌ها، تصمیمات و رویدادهای مهم در آن‌ها شکل می‌گیرد. در کامینو رئال زمان و مکانی وجود ندارد و شخصیت‌ها همواره بر آستانه‌اند. «تنها زمان ممکن برآستانه و در میدان زمان بحران است، زمانی‌که در آن (همان‌گونه که در رویای آدم مضحک)، لحظه برابر با سال‌ها، دهه‌ها و حتی سالیان سال است»[14]

ویلیامز پایان کارناوالش را به شکلی ترسیم می‌کند که گویی همه‌چیز درحال تغییر و نوزایی است. دن‌کیشوت از خواب بیدار شده و رویایش پایان یافته است و چشمه‌ای که خشک بود، اکنون فواره می‌زند و موجب شگفتی جمعیت می‌شود. آخرین جمله‌ی دن‌کیشوت این است: «بنفشه‌ها در کوهستان صخره‌ها را شکافته‌اند!» این حرف اشاره‌ای‌ست به دیالوگ کازانوا که پس از عدم موفقیت ‌مارگریت در ترک کامینو رئال، برای امیدبخشی به او می‌گوید: «بنفشه‌های کوهستان می‌تونن صخره‌ها رو بشکافن، اگه باورشون کنی و بذاری رشد کنن!»[15]

نمایشنامه کامینو رئال 1958

کامینو رئال نمایشنامه‌ای‌ست به دور از شعارزدگی که قابلیت بالایی‌ برای تفسیرهای گوناگون دارد. ویلیامز از طریق به‌بازی‌گرفتن کاراکترهای مشهور عرصه‌ی هنر و ادبیات، دنیایی بی‌زمان‌و‌مکان خلق کرده که می‌تواند برای هر عصری تازه باشد. پایان‌بندی این اثر قطعیتی ندارد و صرفاً زایشی در پسِ مرگ است. «جهان گشوده وآزاد است، همه‌‌چیز هنوز در آینده است و همواره در آینده خواهد بود.»[16]


[1]- ویران‌شهری؛ و ویران‌شهر یک جامعه یا سکونت‌گاه خیالی در داستان‌های علمی–تخیلی است که در آن ویژگی‌های منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست. (منبع: ویکی‌پدیا)

[2]- Broadway Theatre

[3]- اصطلاحی برای اشاره به فعالیت‌های ضدکمونیستی سناتور جوزف مک‌کارتی در آغاز دوره جنگ سرد است. (مبنع: ویکی‌پدیا)

[4]- Murphy, 2014: 99

[5]- همان، 91

[6]- نشانه

[8]- Bakhtin, 1984: 199

[9]-  باختین، میخاییل،  مسائل بوطیقای داستایفسکی، ترجمه‌ی نصرالله مرادیانی، تهران، نشرحکمت کلمه، 1396، صفحه‌ی 269

[10]-  ویلیامز، تنسی، کامینورئال، ترجمه‌ی دانیال مهران زاده، تهران، نشر قطره، 1394، صفحه‌ی 20         

[11]- همان، 132

[12]- Bakhtin, 1984: 197

[13]- در نقد ادبی و فلسفه زبان، کرنوتوپ پیکربندی زمان و مکان است آن‌گونه که در زبان و گفتمان نموده می‌شود. این اصطلاح را میخائیل باختین، نظریه‌پرداز ادبی روس، به‌عنوان عنصر محوری نظریه‌ی خود در باب معنا در زبان و ادبیات به کار برده است. (منبع: ویکی‌پدیا)

[14]- باختین، 1396: 342

[15]- ویلیامز، 1394: 127

[16]- باختین، 1396: 336

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

نوستالژی پوشالی

نوستالژی پوشالی

مروری بر نمایشنامه‌ی باغ‌ وحش شیشه‌ای اثر تنسی ویلیامز

زوال یک رؤیا

زوال یک رؤیا

مرور نمایشنامه‌ی «مرگ فروشنده» اثر «آرتور میلر»

چکاوک خوش آوازِ من!

چکاوک خوش آوازِ من!

مروری بر نمایشنامه‌ی خانه عروسک (عروسک خانه) نوشته‌ی هنریک ایبسن

کتاب های پیشنهادی