
نوستالژی پوشالی
یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
خانمها و آقایون سلام؛ میخوام براتون چند چشمه شعبدهبازی و نیرنگ نمایش بدم؛ ولی توجه داشته باشید که من درست برعکس شعبدهبازی هستم که توی سیرک نمایش میده؛ چونکه اون مطالب دروغینو براتون بهصورت یه حقیقت نمایش میده؛ ولی من حقیقتو بهصورت وهم و خیال در میآرم. بسیار خب؛ شروع میکنیم؛ من الان زمان رو به عقب برمیگردونم؛ به شرایط ۲۰ سال پیش، که امروزه یهکمی از مد افتاده به نظر میآد. (ویلیامز 1384:8)
نمایشنامهی باغوحش شیشهای[1] همانطور که در بالا دیده میشود، نمایشی از خاطرات راوی آن، تام ، است. علاقهی اصلی تام،شعر و شاعری است؛ اما برای حمایت مالی از آماندا(مادرش) و لورا(خواهرش) مجبور به کار در کارگاه کفاشی است. پدرشان سالها پیش، بیخبر ترکشان کرده و بهجز یک کارتپستال، چیز دیگری برایشان نفرستاده است. آماندا مدام برای فرزندانش داستان جوانی ایدهآلش را تعریف میکند که مردان جوان زیادی خواهانش بودهاند. لورا یک پایش از پای دیگرش کوتاهتر است؛ اعتمادبهنفسش را ازدستداده و تمام دلخوشی او در زندگی، عروسکهایی شیشهای است که مدام آنها را تمیز میکند و با آنها حرف میزند. معلولیت لورا بزرگترین ترس آماندا است؛ ترس از اینکه لورا تا آخر عمرش تنها باشد و هیچ خواستگاری نداشته باشد. همین مسئله داستان نمایشنامه را بهپیش میبرد؛ آماندا از تام میخواهد که یکی از همکارانش را برای شام به خانه دعوت کند تا باهم آشنا شوند؛ تا احتمالاً از لورا خوشش بیاید و بخواهد با او ازدواج کند. تام در این میان برای فرار از مشکلات و زندگیای که اصلاً مطابق با میلش نیست، به سینما و ادبیات و میخواری پناه برده است.
باغوحش شیشهای صحنهای از یک خاطره است. المانهای ناواقعگرای زیادی در جایجای آن دیده میشود. خاطرات بار شاعرانهای را به دوش میکشند. آنها برخی اتفاقات را حذف و برخی دیگر را پررنگ میکنند. واقعیت، تلخی زیادی دارد. دشواری پذیرش واقعیت، بزرگترین درونمایهای است که در نمایشنامه با آن مواجه میشویم. تحریف دائمی آماندا هنگام تعریف از جوانیاش و قصهبافی دربارهی دلدادههایی دروغین و همچنین روی آوری تام به سینما، ادبیات و الکل؛ هردو مثالهایی از این عدم توانایی پذیرش واقعیت هستند؛ اما در رأس آنها حیوانات شیشهای باغوحش لورا قرار میگیرند. حیواناتی که همانند درونیات لورا کاملاً شکننده و حساس و خیالیاند.
در اوایل صحنهی چهارم، تام عصارهای از حس اصلی خود را به وضعیتی که در آن گیر کرده ارائه میدهد:
تام (به لورا) مهمترین کار اون شعبدهباز، حقهبازی تابوت بود. اونو توی تابوت گذاشتیم و میخکوب کردیم؛ اما بدون اینکه یه میخ لق بشه از تابوت اومد بیرون. میبینی چه حقهی جالبیه؟ این حقه به درد من میخوره که از این وضعیت لعنتی نجاتم بده. (ویلیامز 1384:35)
تام زندگیاش را مثل همان اسیرشدن در تابوت میبیند و گمان میکند که فرار از این وضعیت، مایهی آرامشش خواهد شد. ایدهی فرار از اوایل نمایشنامه ذهن تام را به خود مشغول کرده است. این ایده را پدرش در سرش انداخت؛ کسی که سالها پیش از مسئولیتهای خانوادگیاش فرار کرده و حالا تام گمان میکند که پدرش در آرامش زندگی میکند. نمایشنامه سرشار از نماد است؛ مثلاً پلههای فرار خانه در صحنه دیده میشوند و این نمادی از دلمشغولی تام است.
تنسی ویلیامز با باغوحش شیشهای شهرت یافت. قدرت ویلیامز در آفرینش شخصیتهایش است. شخصیتهایی که در وضعیت بحرانی و دشواری گرفتارند و تلاش دارند که یا گذشتهی خود را جبران کنند یا آیندهی بهتری از دل وضعیت مبتذل و مادی کنونی خود بسازند. ما تام را در حال تعریف کردن خاطراتش میبینیم؛ این نشانهای از عدم توانایی تام در جدا شدن از خاطراتش است؛ به همین دلیل است که اکنون مقابل چشم مخاطبان در حال بازتولید خاطراتی است که سالها تسخیرش کردهاند. بنابراین باغوحش شیشهای هم در شکل و هم در محتوا متأثر از خاطرات است و بهنوعی قدرت مسلم خاطرات را نشان میدهد. تنسی ویلیامز در اولین دورهی اجرای این نمایشنامه ( سال ۱۹۴۵ ) در یادداشت نمایش نوشت « نوستالژی؛ اولین شرط این نمایش است»؛ تمام کاراکترهای موجود در نمایشنامه توسط نوستالژیهایشان تسخیرشدهاند و نوستالژی تنها نیرویی است که آنها را کنترل میکند تا زمانی بتوانند واقعیت را بپذیرند و با حال حاضرشان ارتباط برقرار کنند.
[1] باغوحش شیشهای؛ تنسی ویلیامز؛ ترجمهی حمید سمندریان؛ نشر قطره؛ تهران؛ 1384
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی